پولیتیک‌

آئینه‌ی هزار سوی جادو

آخرین پدیده‌های هنری در غرب، آپارت و پاپارت هستند. خودشان این اسم‌ها را گذاشته‌اند. آپارت از اُپتیک است، یعنی اُپتیک آرت و فقط به بازی‌های بصری ختم می‌شود؛ بازی‌های چشم، آن‌هم فقط در حد فیزیک چشم، در حد قوه‌ی باصری ظاهری ما و مشخصاتی که دارد. یعنی با توجه به مشخصات فیزیکی چشم، بازی‌های بصری …

وصال او ز عمر جاودان بِـه!

آقای ثامنِ ضامن! خودت به‌تر می‌دانی رمضان که تمام شود، دل‌تنگی طواف حرم تو می‌آید سراغ دلی که از ما ربوده‌اید و به هیچ چاره نمی‌شود الا صدور تذکره‌ی عبور و حضور در آستان قدس سراسر رضامندی‌ت. حالا چه بلیط طیاره برای خراسان برامان جور کنی و چه نکنی بدان که ما گیر نیامدن بلیط …

شریک غم همه‌ی مظلومان

اما در پایان جنگ، هنگامی که دیوارنوشته‌ی بزرگ کنار سینما”بهمنِ” میدان انقلاب را پاک می‌کردند تا جمله‌ی “ما شریک غم همه‌ی مظلومان تاریخ هستیم” به‌جای “ما بر ظلم می‌تازیم و از مظلوم دفاع می‌کنیم” بنشیند، تصور کردیم که زمانه‌ی دیگری آغاز شده‌است. زمانه‌ای که بناست چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام باشد. یعنی …

۸۸-۳-۲۲

سه سال گذشت. از انتخابات هشتاد و پنج درصدی از شیرینی زود گذر مشارکت حداکثری از شب‌های داغ مناظره از انرژی فزاینده‌ای که در کوران تبلیغات آزاد شد و عنان از کف‌داده و افسار گسیخته، زمینه‌ی فتنه‌ای شد که عمارهای انقلاب را پای پاتکی هشت‌ماهه کشاند. از فتنه از روزهای غبارآلود از گم شدن مرز …

حجت موجه ما

پانزده سال قبل در چنین روزی که جمعه‌ای بود و انتخاباتی در حال جریان، نوزادی متولد شد که بعدها در عمر کوتاه و پرتنشی که داشت، هزار اتفاق از سرش گذشت و دست آخر به دست کسانی که متولدش کرده بودند ذبح شد و شد بخشی از تاریخ معاصر پر فراز و نشیب ایران و …

پسماند! (روایتی سیاسی-بهداشتی از روزمره های یک مدیر روزمره)

مرد موقری که کت و شلوار رسمی و پیراهن سفید و یقه دیپلماتیک و ریش آنکارد شده داشت تا همین چند روز پیش صاحبِ منصبی بود برای خودش. یعنی تا همین چند وقت پیش اگر می خواستی معاون ِ دستِ چندم ِ ایشان را ببینی می باید که از هفت خان می گذشتی و هفت …

اشتغال زائی (فصل دیگری از روزمره های یک مدیر روزمره)

مرد میان سالی که با چشم های تا به تا و پای علیل و زبان الکن همراه زنش جلویم خبردار ایستاده بود شبیه آن کسی نبود که پای تلفن وصفش را شنیده بودم. دی روز کسی از دوستان ِ سابق! بعد هرگز به م زنگ زد و از آن جهت که سلام جماعت سیاست زده! …

عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی

ختم یکی از آشنایان است در یکی از شهرهای اطراف. در یک مسجد قدیمی که عمرش شاید از ضریب دو ی سن و سال من هم افزون تر باشد. از آن دسته مساجدی که تزئینات داخلی اش از چوب و رنگ و مقرنس های گچی است و تا دلت بخواهد حس نوستالوژیک تزریق می کند …

برای عالی جنابان برگزیده

عالی جنابان گرامیان و برگزیدگان؛ از این که باّی نحو ٍ کان توانستید رای ملت را مال خود کنید و بلیط یکی از دویست و نود صندلی سبز ساختمان بهارستان را بدست بیاورید، تبریکات صمیمانه ی من و دوستانم را پذیرا باشید. فقط یادتان باشد سبد آرای چند ده هزاری شما پر نمی شد مگر …

روز فردای امتحان

ساعت چهار صبح است. انتخابات تمام شد. و شد آن چه شد! حالا شنبه ی بعد از انتخابات دشمن شکنی است که حضور مردمان سیلی محکم مدنظر حضرت آقا را در گوش دشمن نواخت! سوال اینجاست که مای ِ دشمن شکن، که با مشت های پولادین، کاخ پوشالین توهم دشمن را در هم کوبیده ایم، …