Month: بهمن ۱۳۹۱

ترک عادت

داشت از تعجب شاخ می‌روئید روی سرش وقتی شنید در آن سفر دور و دراز که شرق و غرب ایران را زیر پا گذاشتم و حسرتی از حیث سفر و مسافرت به دلم نماند، تنها چیزی که هم‌راهم نبرده بودم دوربینم بود! هیچ رقم حاضر نبود مثل منی را در سفر، بی‌ دوربینم تصور کند …

امید

به آن‌چه امید نداری، امیدوارتر باش از آن‌چه به آن امیدواری. که برادرم موسی بن عمران – که درود خدا بر او باد – برای آوردن آتش بیرون رفت و خدا با او به پیام‌بری سخن گفت… – – – پیام‌بر اعظم. صلی‌الله‌علیه‌وآله. کنزالاعمال. حدیث۵۹۰۴

ایست‌گاه

و فرمود: هر از گاهی، به دور از همه‌ی تصنعات و ژست‌ها و لایه‌های تو در تو و خود ساخته‌ای که اسمش را گذاشته‌ایم شخصیت و به هیچ وجهِ من الوجوه رضا به نبودنشان نمی‌دهیم، خلوتی کن و بیاندیش که چرا این‌جائی؟ و اصلن سر جایت هستی؟ و اگر نیستی، چرا!؟ این به‌تر از هزار …

پیچیده شمیمت همه جا ای گلِ بی‌سر

شهیدمان وصیت کرده بود: اگر من نبودم و راه کربلا باز شد عکسم را به عنوان زائر امام حسین ببرید زیر پای آقا بگذراید و زیرش بنویسید: فلانی به عشق زیارت تو شهید شد یا حسین! – – – یعنی دقیقا همین‌جا که پیرِ مرد صورتش را گذاشته… = = = = پی‌نوشت: تصویر فوق، …

وَ ما بَدَّلوا تَبدیلا…

هربار که تله‌ویزیون تصویر حضور آقا در مزار شهدای هفتم تیر و من بعد آن قدم زدنش را در جوار شهدای بهشت زهرا نشان می‌دهد، هر بار که گذر آقا می‌افتد سمت مزار چمران، هر بار که آقا عبا به دور خود پیچیده و عصا به دست از کنار قبر هم‌رزم شهیدش + می‌گذرد، هر …

استاد

صدایت خشِ جان‌داری داشت با سوزی که ته‌ش لو می‌داد اهل دردی. خودت به روی مبارکت نیاوردی و نمی‌آوری که اهل حرف و عمل و اشاره و فهمی. من هم که روی رو در رو شدن با مثل توئی را نداشتم و ندارم و نخواهم داشت؛ ولیک بدان به قاعده‌ی آن انگشتر فیروزه‌ی خوش رنگی …

مصاحبه

مثل خیلی وقت‌های دیگر حق با مَهدی بود. تو بی‌آنکه دنبال علت باشی، پیِ معاشرتی. آن‌هم بی‌دلیل و بی‌مقدمه. به هر ضرب و زور و به هر بهانه. بی‌آنکه وقت مصاحبت حرفی برای گفتن داشته باشی و بتوانی اوقات هم صحبتی را پر کنی و یا در جواب کلام، کلامی برای گفتن داشته باشی. هر …

دل برد و نهان شد!

با حیائی که معلوم بود از ذاتش برآمده و با خجالتی که از سر و رویش می‌بارید، خم شد طرف من که زمزمه‌ام را به‌تر بشنود. ورقه‌ای که زیر دستش بود و تند و تند داشت سیاه‌ترش می‌کرد، حاوی مطالبی بود که بیش‌تر از خودش به درد من می‌خورد و می‌دانست سطری از آن‌ها را …

یاد

صبح بود که رسیدیم. آفتاب تازه داشت جان می‌گرفت و رد اشعه‌های طلائی رنگش از شرق روی گنبد سبز پاشیده بود. کل‌هم اجمعین ملت، خمار خواب و خسته از بی‌خوابی دی‌شب و پرواز شبانه، غرق چرت سحرگاهی بودند و بیش‌ترشان صدای سلامی که رسول به وقت ورود به شهر نثارشان می‌کرد را نشنیدند. سهم سحر …