خوشتیپ و خوشبو و خوشگِل. موهایش را مثل همهی جوانهای خوشتیپ آن دوران به عقب شانه میکرد و جاکلیدی توپکیای که مدام در دستش میچرخید یکی از اجزای جدائی ناپذیر هیبتِ دوست داشتنی معلم پرورشیمان بود در سال ۱۳۷۲. در مدرسه راهنمائی نمونهی دولتی ِمعلم خوی. زنگِ اولِ شنبهی اولِ سال اولِ راهنمائی وقتی با …
Month: شهریور ۱۴۰۰
آن سالی که با دکتر مشکینیمان تازه قوم و خویش شده بودیم، هر از گاهی تنگ غروب سر و کله حاج اصغر پیدا میشد و میآمد دم مغازهی آغام خدابیامرز و ساعتی مینشست و میرفت. با آن عینک دودی و کت و شلوار همیشه اتوکشیدهی مشکی و پیراهن آبی و عطر tea rose که بلااستثناء …
