ساختمان قدیمی آلاچیقی که برای دل خودت و تنهائی هایت ساخته بودی تونل سبز وسط محوطه و کنار آلاچیق که کشیده شده تا خود ساختمان تدوین و تولید… عکس های تو با ژست های معروفت و سر فیلم برداری ها که راه به راه گیر می کنند توی قاب چشم آدم و با وجود این …
ماه: می 2012
تا بوده، بیرون نمایشگاه کتاب مصلی، هر بساطی که بوده مال چیبس و پفک فروشی بوده و دکه ی تشخیص فوری فشار خون و تناسب قد و وزن و چادر گاج و گنج آزمون و تخفیفات ویژه ی قلم چی… و مرکز ملی! پاسخ به سوالات شرعی… اما نمایشگاه ربع قرنی امسال، پیرمردی داشت با …
گفته بودی که با بهار برمیگردی بهار آمد و باران آورد و تو را نیاورد… من ِ بی تو بین بهار ِ اردی بهشتی که همه را دارد الا تو غریب ترین بیدم که باد به خود دیده می لرزم می ترسم و می انگارم اگر نیائی باد مرا با خود خواهد برد… یا حضرت …
اردی بهشت تهران بارانی ترافیک منتهی به مصلی داد و بیداد دادزن های حوالی نمایشگاه یک بطری آب معدنی تگری که اگر بین ترافیک و ازدحام و گرمای شبستان ها نباشد کار تشنه گی ات با کرام الکاتبین است کیف های تبلیغاتی گاج و گنج آزمون و نشر مرکز به دست بازگشتگان از ضیافت کتاب …
…آمده بود به رسم جمعه هائی که اینجاست، سر به ما بزند. داخل که شد، قبل من چشمش خورد به صندوق صدقه ی روی کِیس و یادش افتاد صدقه ی امروزش را نداده. دست کرد توی جیبش و خردترین پولی را که داشت در آورد و چرخاند دور سر خودش و زیر لب چیزی گفت …
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم …
هر جمعه که می رسد ته ِ ته ِ دلم انگار چشمه ای جوشانده باشی جوانه ی اُمیدِ هزار بار یأس شده ام، دو باره و هزار بار می روید که ای کاش این جمعه شکل هیچ جمعه ای نباشد که تا به حال آمده و تو را نیاورده و رفته… و ای کاش تا …
دعای ورد زبانش این بود: خدایا! راه و رسم بندگی را خودت به مان نشان بده.
یکی از اصول این کار، ناشناس ماندن است. دلیلش را هم نمی دانم. ولی وقتی بچه ها به هویت دلقک پی می برند دیگر دلقک نیست، یک آدم بزرگ است که مسخره بازی در می آورد. – – – – – خاطرات یک دلقک/ داستان همشهری. کتاب یازدهم/ شماره ی اسفند۹۰ و فروردین۹۱
کوچههایی با کوچههای دیگر فرق میکنند که با خیال کسی یا قصهای از آن گذشته باشی، وگرنه هرجای این شهر مثل هرجای دیگرش میشود. مردم شهر مثل نان شب به قصه، به خیال، به تصویرهای ناهوشیار نیاز دارند و جهان ناهوشیاری دور شده است. از دستمان رفته. باغهای مخفی از پشت پنجرهها و درها کوچ …