جلال در سهتارش قصههای تو را یادم داده؛ سالها پیش! وقتی هنوز نبودی…
و گفته که پیش تو باید با ادب دیگری، پیِ آدابِ دیگری بود که غیر را خبر از اسرار آن نیست.
جلال در سهتارش از حکایت شوق تو گفت و راه مسجد و مِیخانه؛ که هر دو بر تو یِ مسکین حرام است!