ماشین را در المسروره، بازار کارگرهای عرب، پارک کرده بودم. این جا هر روز از ساعت پنج صبح، جوان ها جمع می شوند به امید آنکه یک کارفرمای اسرائیلی آن ها را به کار بگیرد. همین که یک ماشین اسرائیلی از دور پیدا می شد، کارگرها به طرفش هجوم می آورند. در یک چشم به هم زدن ماشین را محاصره می کردند و در حالی که ماشین هنوز نایستاده بود، درها را باز می کردند. با آرنج هم دیگر را هل می دادند و بالاخره چهار نفر موفق می شود سوار شود. از آنجا که این مبارزه نشان دهنده ی بقای اصلح بود، راننده ی اسرائیلی می دانست قوی ترین کارگرها را به چنگ آورده و زود راه می افتاد.
کاپوچینو در رام الله. سعاد امیری. نشر روایت فتح
دیدگاهها
کاپوچینو در رام الله!
شارون و مادر شوهرم!
بذار روزگار خوش باشه
این نیز بگذرد!
نگذشت هم نگذشت. ملالی نیست. ملال، رنجی ست که از درون آتش می زند و دود ندارد!
چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟
بدین نامهربانی راندنت چیست ؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره ماندنت چیست ؟
(فریدون مشیری)