لیت شعری این استقرت بک النوی

هر جمعه که می گذرد…
هر صبح جمعه که خواب آلود و خمار از خواب بیدار می شوم و با چشم های نیمه باز، دنیا را به همان شکلی می بینم که دی روز دیده بودمش و می فهمم اتفاقی! که باید! هنوز! نیفتاده…
حسرت ِ نبودنت، نیامدنت و دیدارت چنگ می اندازد به روحم که زخمی است و یتیم ِ نبودنت …