هوا هی سرد و گرم می کند تا زایش دوباره را یادمان بیاندازد.
تا یادمان بیاندارد در پس این همه روز تکراری و کم آفتاب، اتفاقی در شُرُف وقوع است.
هر اسفند که نفس روزهای آخر تقویم به شماره می افتند، یاد شعر مرحوم سلمان هراتی می افتم که تا عمر داشت، آمدن هیچ بهاری سرخوشش نکرد. آن جا که سرود:
بگذار
گنجشک های خرد
در آفتاب مه آلود بعد از ظهر زمستان
به تعبیر بهار بنشینند
و گلهای گلخانه
در حرارت ولرم والور
به پیشواز بهاری مصنوعی بشکفند.
—
سلام بر آنان
که در پنهان خویش
بهاری برای شکفتن دارند
و می دانند
هیاهوی گنجشکهای حقیر
ربطی با بهار ندارد؛
حتی کنایه وار
—
بهار غنچه سبزی است
که مثل لبخند باید
بر لب انسان بشکفد.
—
بشقاب های کوچک سبز،
تنها یک “سین”
به “سین” های ناقص سفره می افزایند.
—
بهار کی می تواند
این همه بی معنی باشد؟
بهار آن است که خود ببوید
نه آن که تقویم بگوید!!!