تاریخ تکرار می شود!

دقیقا مثل روزهای آن سال پر فتنه است.
روزهای آخر امسال را می گویم.
مثل آن سال فتنه دار
که زمستانش را حتی یک بار هم محض رضای خدا نیامدی یک سر بزنی و ببینی کسی که دلش را برده ای مرده است یا زنده!؟
که زمستانش برف نداشت و تو را نداشت و حسرت نیامدن برف و نبودن تو قاطی هم شده بود و آن کرده بود که خود بهتر دانی!
که زمستان بی برفش در آخرین روزها و آخرین نفس هایش یک برف غیر مترقبه ی بحران زا بارید و شب های ته ِ سال را حتی مطلع الفجر بیدارمان گذاشت و کام شب عیدمان را که تلخ ِ نبودنت بود، تلخ تر کرد…
حالا مثل آن سال، حوالی سحر است و من ِ بی تو، باز لب ِ حسرت می گزم که ای کاش شب بیرون آمدنی دوربین حمایل می کردم و از ته مانده ی زمستان ِ سوت و کور و برف آلود، برایت تا دلت می خواست عکس می گرفتم…
و تو خود بهتر می دانی که داغ سنگینی که از نماندنت در دلم نشست چقدر طاقت می خواهد که زیرش له نشوم…

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.