مردابی که رود شد …

شب، وقتی با ماهِ شب چهارده چشم در چشم شدم و خستگی روز پر حادثه ام را جمع کردم روی پنجه ی پاهایم که رویشان بلند شوم و دستهایم را تا آنجا که جا دارند باز کنم، متوجه شدم: در این نصف روز، به اندازه ی این نصف سال که بایکوتم کرده اند، حرف زده …

روز مرور

از هفت روز هفته فقط یک روزش مال خودت است. روز خودت. جمعه ای که سرت خلوت تر است و کسری خواب شنبه تا پنج شنبه ات را جبران کرده ای و دست آخر، یک بعد از ظهر پائیزی با چای آبلیموئیِ لیوانی، چاشنی روز تعطیلت می شود. تا وقتی بین کتاب ها و انبوه …

به رنگ پائیز

فصل نو شده است. فصلِ نو، رنگ به رخسار زمین و زمان می پاشد. اسمش رویش است: فصل هزار رنگ. پائیز! با آنهمه رنگ و برگ های خزان شده. با سوزی مطبوع و خواستنی. با بعد از ظهرهای ولرم و کوتاه که جان می دهند برای چرت بعد از نهار. با بازار قدیمی شهر و …

دلم برایت تنگ می شود.

دلم برایت تنگ می شود. تا یک سال که نه. تا سیصد و بیست و پنج روز دیگر که دو باره شعبان برود و ماه تو دیگر باره طلوع کند. دلم برایت تنگ می شود. برای عطر نعنا داغ روی کاسه آش افطار و بوی نان داغِ تنگ چای شیرین و صدای ربنای شجریان از …

برای جنگی که گذشت!

در باب یک تفاوت/ رضا امیرخانی ادبیات جنگ؟ ادبیات دفاعِ مقدس؟ ادبیات پای‌داری؟ به گمانِ من هیچ کدام این سه عبارت، تفاوتِ جدی با یک‌دیگر ندارند و موضوع متفاوتی را تحدید نمی‌کنند. هر کدام بازه‌ای زمانی را نمایان می‌کنند. اولی مربوط است به سال‌های پایانی جنگ؛ هشت سالِ اول، دومی هشت سالِ دوم، و سومی …

برای قدسِ عزیز و جمعه ی آخر ماه مبارک

پیش از ورود به اورشلیم گمان نمی کردم که چیزی از آن در دست یهود باشد. اما اینطور نبود. هسته ی اصلی شهر البته در دست اردنی هاست.در درون حصار بلند کهنه اش و با «دیوار ندبه» و مسجد الاقصی. وقسمت شرقی آن، «تپه ی زیتون» که مهبط چه بسا وحی ها بود بر حضرت …

هر آنکس که دندان دهد، نان دهد!

امشب، چقدر حور و مَلَک روانه ی اینجا کرده ای! می دانم! امشب مرا و همه را غرق در دریای ژرف و شگرف رحمت بی واسعه ات خواهی کرد. امشب، مرا و همه را از چشمه ی آب حیات همیشه جوشان جوشن کبیر، خواهی نوشاند … امشب، تقدیر مولایم را الی احسن الحال بنویس. بنویس …