تا بوده، اینطوری بوده که از دل کوه و کمر و یا از یکی از میلههای مرزی جنازهی تبعهی بیگانه پیدا شده و بچهها خبر را به گوش رضا عامر رساندهاند که «بیا خدا برایت رسانده» اما گاهی هم شده که خودش با پای خودش آمده و هر بار که یکهوئی و بیهوا و بیدعوت، …
خدایش لعنت سیاستِ سیاه دولِ روس و انگلیس را و باعثان و بانیان مرزبندیهای بین کشورهای نو و کهنهی پیرامون ایران در دویست ساله اخیر را که برادر را از برادر و خاکِ یکپارچه را از هم و نخ تسبیحِ بهم پیوستهی فرهنگِ کهنِ تمدن ایرانی را پاره کرد از هم. خدایش استخوانهای آن خبیثانِ …
پیرمرد را اول بار، سالها پیش در جلسهای انتخاباتی دیدم. در یکی از همان شبنشینیهائی که معمولا چند ماه مانده به انتخابات و بطور زیرزمینی و غیرعلنی، در منزل نامزدهای انتخابات برقرار میشود و مدعوین یا به دلیل قوم و خویش بودن و مال یک محله یا روستا بودن و یا به دلیل همحزب و …
موج اول و دوم و سوم و نمیدانم چندمِ کرونا را پشت سر گذاشتهایم. هفت هشت ماه از ورود این مهمانِ سرتقِ ضررکارِ ناخواندهی نامبارک گذشته است. ملت کمکم به زیستنِ با کرونا خو گرفتهاند. دیگر از شنیدنِ خبرِ ابتلای فلانی و بهمانی به کرونا، رنگ از رخسار کسی نمیپرد و کسی از ما با …
با منطق هیبتالله در اینکه معتقد بود «کار در آرامستان با کار در دیگر شعبات شهرداری فرق دارد و روح و روانِ آدم را دچار فرسایش میکند» موافق بودم. حرفش حرف درستی بود. کارِ اداری و استخدام در دوایر دولتی در ۹۹ درصدِ موارد، اینگونه است که اداره برای کارمندش محیطی آرام با هوائی مطبوع …
جلسه بعدیای که دورهم جمع شدیم برای برگزاری مجمع عمومی، تیرماه سال بعد بود. قبل از آن، اردیبهشت ماه که فصل برگزاری نمایشگاه کتاب است، یک سر رفته بودم تهران و پیش خودم گفته بودم حالا که تا اینجا آمدهام یک تُکِ پا بروم اتحادیه و خیر و خبری از دوستان بگیرم. راستش این است …
روزیکه برای سازمان در گوشهای از محوطه دراندشت مزار و در ضلعِ مشرِف به جادهی خوی – ارومیه، ساختمان نوئی ساختند که دفتر و دستک بخش اداری از ساختمان قدیمی کنار سالنهای تطهیر و سردخانه بُنکن شود و بیاید در جائی آبرومند! که سر و صدا و ناله و شیونِ صاحب مُردهها، گوشِ دوستان اداری …
از کربلا که برگشتیم، نوبتی هم که بود، نوبتِ اصلان و رفقا و رقبایش برای شرکت در مزایدهای که برای بار دوم آگهی بود و باز، بند همان بود و بساط همان و آن سی و چند رقیب دوباره به صف شده بودند برای زمین زدنِ اصلان و باز پاکت روی پاکت انباشته شده بود …
روز دوم یا سوم انتشار آگهی بود که یکی از بچههای بالا زنگ زد و بعد از حال و احوال کردنهای معمول، مستقیم رفت سراغ اصلِ این مطلب که «چرا برای اجاره محل دکه حجاری، آگهی دادهاید؟» وا رفتم. باید برای کاری که باید انجام میشد، دلیل میآوردم. معلوم بود که مسلم رفته و کسی …
در گوشهای از سالن پذیرش سازمان، جلوی چشم ارباب رجوع، سنگ گرانیتی مرغوبی گذاشته بودند در ابعاد ۱ در ۱.۵ متر که سوره حمد به خط زیبای شکسته نستعلیق رویش حجاری و با رنگ طلائیِ چشمنوازی رنگآمیزی شده بود و از وقتی من یادم هست، این سنگ آن گوشه بود و بود و بود؛ از …
