از سالی که در زمان حکومت صدام، کربلا روزیم شد، هر بار و در هر سفر عکسِ پشتچسبداری از پدرم همراه بردهام تا به به بند آخر وصیتش که با «حسرت زیارت کربلا» نوشته عمل کنم. او وصیت کرده که اگر روزی روزگاری راه کربلا باز شد، عکسش را ببریم بزنیم زیر پای امام و …
بدعادت شده بودیم. انگار که مقدر این بود که همیشه آب در کوزه و آفتاب در باجه (پنجره) باشد و هربار و هر کِی که خواستیم گیوه ور بکشیم تا لب مرز و پاسپورت مُهر کنیم به خروج و چند ساعت بعدش کربلا باشیم؛ به همین راحتی! کرونا که آمد، خیلی عادتهای عادی را به …
از کربلا که برگشتیم، نوبتی هم که بود، نوبتِ اصلان و رفقا و رقبایش برای شرکت در مزایدهای که برای بار دوم آگهی بود و باز، بند همان بود و بساط همان و آن سی و چند رقیب دوباره به صف شده بودند برای زمین زدنِ اصلان و باز پاکت روی پاکت انباشته شده بود …
هرکسی بخواهد در مزایدهای دولتی شرکت کند، باید مبلغ مختصری را به عنوان سپرده در وجه سازمان برگزار کننده مزایده واریز کند و این سپرده تا روز اعلام نتیجه مزایده در حساب سازمان میماند و بعد از معلوم شدن برنده، بازندگان یکان یکان میآیند برای استرداد مبلغی که سپردهاند در حساب سازمان رسوب کند. فردای …
یکی دو هفته از آمدنم به سازمان گذشته بود و کمکم داشت سیل پیامهای تبریک به مناسبت انتصاب به جا و شایستهی اینجانب به سمت مدیرعاملی سازمان فرو مینشست که موجی از تماسها و سفارشها مبنی بر اینکه «هوای جابر ما را داشته باش!» از اطراف و اکناف بلند شد. و جالبش اینکه جابر، جابرِ …
زیارت اربعین سال ۹۵، سفر خاصی بود. خارج از موضوع است اگر بخواهم از لطف ویژه امام شهید که آنسال ما را به آن نواخت و جای خوب و غذای مطلوب و حمام آب گرمِ بدون صف و نوبت قسمتمان کرد و اهلش میدانند اینها که شمردم در محشر کبرای اربعین چه ویژگیهائی محسوب میشوند …
یک هفته مانده به اربعین سال ۹۵، وقتی دو سه ماه بود فشارها به تیم جدید مدیریت شهری جواب داده بود و از مقام منیع معاونت فرهنگی شهرداری برکنار و در کسوت معاونِ معاون خدمات شهری، اتاقی بهم داده بودند در طبقه دوم ساختمان خدمات با یک میز تحریر و یک دست صندلی و میز …
رفیقِ همکاری داریم که ۱۲ سال پیش وقتی استخدام شدم، یکراست فرستادندم زیر دست او و نگو در تمام ماههائی که شاد و خرم از صبح تا ظهر میگفتیم و میخندیدیم و کار! راه میانداختیم، دارد زاغ سیاه چوب میزند و سبک سنگین میکند و میآزمایدم به انواع سنگ محکها که آیا یکی مثل خودشانم …
خستهی راه، وقتی رسیدیم و آنقدر نزدیک شدیم که گنبد و گلدسته نمایان شود و همهی خستگیها را ببرد، همآنجا که آدم تماما سجده میشود و به حیرتِ (تبارک الله احسن الخالقین) خاضع و ساجد و راکع، وقتی سر از سجده برداشت و دست را به ارادتِ سلام دادن بلند کرد که حمد و ثنایت …
نمیدانم آیا بین اینهمه فایلهای نیمه نوشته و یادداشتهای هنوز کامل نشده، مجالی خواهم داشت که از اربعین و کربلای امسال بنویسم یا خیر؟ خاصه اینکه، نرفته به یکی از عزیزانِ دوست، قول دادهام که اگر برگشتم! دست به کیبورد نشوم و ننویسم الا متنهائی را که ماههاست قولش را بهش دادهام و حالا که …
