بایگانی برچسب: سفرنامه

اربعین با بابا

از سالی که در زمان حکومت صدام، کربلا روزیم شد، هر بار و در هر سفر عکسِ پشت‌چسب‌داری از پدرم همراه برده‌ام تا به به بند آخر وصیتش که با «حسرت زیارت کربلا» نوشته عمل کنم. او وصیت کرده که اگر روزی روزگاری راه کربلا باز شد، عکسش را ببریم بزنیم زیر پای امام و …

پرچم

پدرم درست سه روز بعد از به دنیا آمدن من، وقتی نتوانسته بود جبهه و عملیات والفجر مقدماتی و بچه‌های مردم را که دستش امانت بودند را ول کند و برگردد خوی بالا سرِ به دنیا آمدنِ بچه‌ی خودش بایستد، جائی گوشه‌ی بُنه‌ی تدارکات لشکر عاشورا در دشت عباس، نشسته بود به نوشتن از دریغ …

استانبولچی

این‌که یک سفر رونده‌ی تنها که از ماه‌ها قبل، قصد و تمهید سفر به قلب تمدن عثمانی‌ها در سر داشته باشد و درست چند روز مانده به ایام عزا، از تنهائی به در آید و عروس آذری‌ها شود و عهد در همان گام‌های اولِ زندگی مشترک و یکی شدنش با رفیق ترک‌زبان ما، هم‌داستان شوند …

و فرمود: «جز برای رضای خدا کاری مکن»

آن سال‌ها جوان بودم. سرم سوداهای کمتر داشت و بیش‌تر مال خودم بودم و روز و ماه‌هائی بود که به جهت دیدارِ عزیزی، هی دم به ساعت تهران می‌آمدم و چون شب‌مانی در تهران را نمی‌دانم برای چه خوش نمی‌داشتم، حساب کتاب کرده بودم که عوض پول هتل، یک بلیط رفت و برگشت تهران-مشهد-تهران که …

«خوش هاتی مسافر اردیبهشت»

نوشتن مهم است و از وقایع نوشتن مهم‌تر و نوشتن از وقایعِ مهم، بخش مهمی از وظیفه‌ی کسی‌ست که اولا در معرض اتفاقات مهم است و ثانیا بلدست ببیند و بنویسد. مهدی قزلّی که بقول خودش (از قضا مهدی قزلّی است)، این شانسِ چندین و چند باره را داشته که در معرض اتفاقات مهمی در …

بِهشتِ بَدیعِ بُشرویه

شب شکسته و صبح دمیده بود که رسیدیم. بین خواب و بیدار و خنکای سحر که حتا در کویر هم تا زیر پوست آدم می‌خزد. و تو بهتر می‌دانی شکوه وقت سحر را، وقتی آسمان شب از سیاهی به کبود و سرمه‌ای در حال انقلاب است. همان اول کار و بعد از دور زدن میدانی …

روایت مادری؛ گزارش یک سفر برفی

هفت هشت سال پیش، برای برگزاری نشست معرفی و نقد کتاب یکی از همشهری‌های خوش ذوق دعوت شده بودیم به کتابخانه عمومی حکمت در شهر ایواوغلی. ایواوغلی شهری‌ست در ۳۰ کیلومتری خوی. سرِ سه‌راهی ماکو-خوی-تبریز که چندین و چند شاعرِ محلیِ خوش‌قریحه دارد، هر کدام با یک قطار شعر و جالب‌تر این‌که یکی از شعرای …

یک حرف از هزاران

بدعادت شده بودیم. انگار که مقدر این بود که همیشه آب در کوزه و آفتاب در باجه (پنجره) باشد و هربار و هر کِی که خواستیم گیوه ور بکشیم تا لب مرز و پاسپورت مُهر کنیم به خروج و چند ساعت بعدش کربلا باشیم؛ به همین راحتی! کرونا که آمد، خیلی عادت‌های عادی را به …

ضِرسِ قاطع!

هر سال حوالی ایام حج، فیلش یاد هندوستان می‌کند و زنگ می‌زند به‌م. به یاد آن شبی که در منی مریض شد و بردمش دکتر و دگزا به‌ش تزریق کردند که جان بگیرد و سرپا شود و سنگ‌های روز دوم و سومش را بزند و او این همراهی تا چادر امداد پزشکی و آن دو …

هفت سنگ

هرقدری هم مثلِ امسالِ من، حواست از حج پرت باشد و هرقدری هم دو سال تعطیلیِ پیاپی و جهانیِ حج، غبار روی خاطرات کشیده باشد، مگر ممکن است آدمِ عرفات و منی و مشعر و بیت و صفا و زمزم دیده، ترک ساقی و ساغر کند؟ و منِ معتاد به نوشتن از آدم‌های حج، دو …