از قضا منی که الان چهل سال بیشتر است حسین، پسرِ علی شرفخانلو شدهام، در سن و سالیم که در کوچه و خیابان برای طفلان و نوجوانانِ ناشناس که اسمم را بلد نباشند، عمو خطاب شوم و ماجرا وقتی جالبتر میشود که بدانیم همهی آنها که مرا از نزدیک میشناسند میدانند که همهی دوست و …
خوشتیپ و خوشبو و خوشگِل. موهایش را مثل همهی جوانهای خوشتیپ آن دوران به عقب شانه میکرد و جاکلیدی توپکیای که مدام در دستش میچرخید یکی از اجزای جدائی ناپذیر هیبتِ دوست داشتنی معلم پرورشیمان بود در سال ۱۳۷۲٫ در مدرسه راهنمائی نمونهی دولتی ِمعلم خوی. زنگِ اولِ شنبهی اولِ سال اولِ راهنمائی وقتی با …
پیرمرد را اول بار، سالها پیش در جلسهای انتخاباتی دیدم. در یکی از همان شبنشینیهائی که معمولا چند ماه مانده به انتخابات و بطور زیرزمینی و غیرعلنی، در منزل نامزدهای انتخابات برقرار میشود و مدعوین یا به دلیل قوم و خویش بودن و مال یک محله یا روستا بودن و یا به دلیل همحزب و …
با خانهتکانی عیدِ هر سالش که از یکی دو ماه مانده به بهار شروع و در آخر زمستان تمام میشد، فرش و دیوار و مبل و منزلِ همیشه تمیزش را از نو گرد میگرفت، تا مهمانها وقتی برای عیددیدنی آمدند دیدنش، فرش و دیوار و مبل و منزلش برق بزنند مثل همیشه. هر سال تهِ …
فروردین پارسال، مدیر یکی از دفترهای زیارتی زنگ زد که یک کاروان دارم برای اعیاد شعبانیه. حالش را داری ببریشان؟ نیکی بود و جای پرسیدنش نبود! فقط این را پرسیدم که جای خالی داری تو گروه یا تا بلغت الحلقومِ کاروان را پر کردهای؟ که از شانس، سه تا جای خالی داشت و قضا را …
رسم است شب یلدا را کنار شبچره خوردن و لمباندن حلوا و پشمک و هندوانه، به نقل قصه و خواندن حافظ بگذرانند و اگر ذوقی بود و حالی، خوش بُود گر محک تاپماچا (چیستان) آید به میان و قدیمتر در آذربایجان ما رسم بود دیوان “فضولی” شاعرِ غزلسرا هم میآمد به میان و مردم آن …
دوباره بعد از ۱۹ سال، مهرماه برایم رنگِ درس و دانشگاه و اضطراب سر وقت رسیدن به کلاس و حاضر غائب شدن گرفت. وقتی در عصر پنجشنبهای پائیزی که خورشید نهایت زورش را برای گرم کردن زمین و هوا میزد و نگفته معلوم بود طرفی نخواهد بست از این زور بیخودی که میزند و در …
(این یادداشت با چند روز تاخیر نوشته شده است.) اولین بار اسمش را در اثنای حج ۹۶ شنیدم. آنسال هم مثل الان و البته مثل هر سفر دیگری که حج آمدهام، یادداشتهای حج را مینوشتم و در مجازستان میپراکندم و دوستی از دوستان قدیمیِ نشر روایت فتح که یادداشتها را میخواند بهم گفت که کسی …
نسل ما جزء آخرین بچههائی بودند که “مستمع آزاد” در کلاسشان داشتند. مستمعین آزاد که در محاورات روزمرهی ترکی بهشان “رستم آزاد” گفته میشد، عبارت بودند از دانشآموزان تنبلِ بیخاصیتِ رد شدهی دو یا سه سالهای که مدرسه و معلم و اولیا امیدی به درس خواندن و الفبا و جمع و تفریق یادگرفتنشان نداشتند و …
نوشتن بهترین و ماندگارترین ابزارِ نگه داشتن خاطرهها و اتفاقهاست. طوری که از اول تاریخ تمدن بشر و از زمانیکه خط اختراع شده، همیشه بوده و بعد از این هم خواهد بود و زرق و برق تکنولوژیهای جدید ولو با کیفیت ۴K آمدهاند و رفتهاند و نتوانستهاند ماندگاری و عمق کتابت و نوشتن را داشته …