بیشتر از برعنداز و منافق و لندن نشین و ضدانقلاب و عمامه انگلیسی به سر و نق زنِ داخلی و سرمایههای وطنیِ اسرائیل، از دست دوستان داخل دایره انقلابی حرص میخورم که در عین اخلاص و دوستی و مودت با انقلاب، کارشان تولید و تحویل سوژه به خناسانی است که در خط اول اسم بردم. …
هر قدری که از بودن در بین سر و صدا و شعار و شور و حال و رقص پرچمهای سه رنگ و خوش رنگمان در ۲۲بهمن لذت میبرم، از مراسمهای دولتیای که برای جشنهای انقلاب برگزار میشود، لذت نمیبرم! نمیگویم «بدم میآید» که دچار گیر و گرفت کجفهمان نشوم و شما اصلا فکر کن که …
در این هفت هشت ترمی که همکلاس دانشجویان ترمهای آخر مدیریت دولتی شدهام و با هم روش تحقیق و سازماندهی و تاریخ عقاید سیاسی و چه و چه و چه میخوانیم، روی دیگری از لایهی در حال تشکیل اجتماع را لمس کردهام. دانشجویانی که امسال به پستم خوردهاند، متولدین سال هفتاد و نه بودند. یعنی …
آقا یا خانم گوگل صبح علی الطلوع نامهی الکترونیکی فرستاده از آن سوی آبهای آزاد و از قلب منهتن که؛ حساب کاربری گوگل پلاس شما تا آوریل ۲۰۱۹ غیرفعال میشود و محترم شمرده بودن ما را در حساب گوگل پلاس و گفته که آپلود عکس و فیلم و متن و اشتراک گذاری آنها از دسترس …
جنگ و انقلاب، مفاهیم نوئی را در ادبیات روزمره و مناسبات اجتماعی ایران وارد و ایجاد کردند. ایثار، مقدم داشتن دیگری بر خود، همبستگی، بسیج عمومی احساسات و عواطف و انرژیهای اجتماعی، شهادت، جانبازی و… واژگانی بودند که یا قبل انقلاب و جنگ وجود خارجی نداشتند و یا محلی برای استفاده و استعمال در گفتار …
این یادداشت را از زبان یک شیعهی هیئتی بخوانید. بچه سال که بودیم، از دنیا رفتنِ صدیقهی طاهره که درود خدا بر او باد را در تقویم و اعلانات رسمی، وفات میخواندند و نه شهادت! یادم هست که حتا در برنامههای تلویزیونی – که تقریبا تنها رسانهی تصویری آن زمان بود – هم چیزی در …
همه دارند از چهل سالگی انقلاب میگویند. این “همه” که میگویم “عام” نیست. “همه” شامل رسانههای رسمیِ جمهوری اسلامی است و بچههای مدافع و معتقد به “گفتمان انقلاب اسلامی”. این که رسانههای کشوری به جشنهای ملی و رویدادهای سیاسی، اجتماعی مربوط به نظام حاکم بپردازند چیزی طبیعی است و اصلا بخاطر آن است که رسانهاند …
یکی از قرص و محکمترین معلمهائی بود که داشتم؛ حوالی سالهای ۷۲ ۷۱ که دانشآموز مدرسه راهنمائی نمونهی دولتی معلم در آخر کوچه باقرخان بودم و مدرسهی دو شیفتهمان از علیالطلوعِ صبح و تا آخرین رمقهای عصر کلاس داشت و پائیزها تا زنگ آخر بخورد و کیف و کتاب بر سر و کولِ هم زنان، …
سال اولی که اربعین را پیاده تا کربلا رفتیم رفیق رزمندهی خوش ذوق و با روحیهای همپایمان بود که علاوه بر کولهی سنگین و عَلم بلندی که برداشته بود، سر و بدن و لباسش پر بود از سربند و عکس آقا و برچسب و تصویر حاج قاسم و الخ. در کل آدم با روحیهای بود …
بس که تو را ندیدهام، از بس که تو را نداشتهام، آنقدر که نبودنت بغض شده و میشود؛ هر جا هر نشانهی کوچکی که ردی از تو داشته باشد برای من میشود علامت. میشود یادواره. میشود نشانهای که با آن تو را زندگی کنم و برای خودم سقاخانهای بسازم که آب خنکِ گوارای یاد تو …