میگویند زیاد از حامد میگویم. میگویند شب و روزت شده حامد. میگویند… میگویند… میگویند… و من نمیفهمم. یعنی نمیفهممشان. و حتا نمیفهمم این که سیدمرتضا گفت “در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمیشود” یعنی چه. و نمیفهمم چرا بعضیشان – بعضی از آنها که راز عالم را با خونشان نوشتند و …
به من بود به این زودیها راهم کج مکیشد سمتت. یعنی هزار و یک دلیل میآوردم که زیارتت توفیق میخواهد و مقدمه میخواهد و یکهوئی نمیشود و حتا شاید توقعم این بود که باید! دعوتم کنی و به خوابم بیائی و فیلان. تو اما شهیدی. شاهدی. دست در پردههای غیب داری و بلدی کِی و …
غدیر است. عید است. عیدِ عیدهاست. حال همهی ما خوب است. آن سان که مرغ روحمان در مثلِ همچه شب و روزی چنان اوج پریده که تا کنارهی برکهای برسد در سه راهیِ جدائیِ کاروانهای حاجیانِ سالِ دهمِ هجری و شریک و شاهد روی هم انباشتنِ جهازِ اُشترانی باشد که برای پیامبر (ص) منبر ساختند …
اُوخشاما از جمله لغات زبان آذری است که معادلی در فارسی ندارند. از آن دسته عباراتی که باید برای فهماندنِ معنیاش به مخاطبِ غیر آذری زبان باید کلی صغرا و کبرا بچینی و دست آخر هم معلوم نشود که مقصودت را توانستهای منتقل کنی یا نه. الغرض اُوخشاما واگویهایست مرثیهای شکل از زبان مادر و …
برای من عرفه از بعدازظهری ابری شروع شد که مدیر کاروان – که درود اهل کاروان بر او بود!- امتش را جمع کرد در منتهی الیه سمت راست ِ لابی هتل که مُحرممان کند و راهیِ عرفات شویم. در عصر روز هشتم از ماه ذی الحجه الحرام سال ۱۴۳۴ یعنی چهار سال قبل. بیرون هتل، …
قد بلند و زیبا، با نگاهی گیرا و کلامی نافذ. آمده بود دلِ شیعه و سنی و مارونی و مسیحی را ببَرد و دلها را که ربود، به هم گرهشان بزند؛ امام موسای صدر. مسیح لبنان. پدر یتیمان جبل عامل. که چشمهای آبیِ خوشرنگ داشت و شبیه پیامبران قدم برمیداشت و برای مسلمانان مثالِ محمد …
دیروز در ادامهی برنامههای بزرگداشتی-مناسبتیِ هفته دولت، بنا بود برویم به زیارت چند خانواده شهید و جانبازِ کارمند. دیدارهای خوبی که تجدید عهد است با آرمان و اهدافی که روزگاری نه چندان دور، بر سر آن، خیل عظیمی از جوانان این مُلک جان دادند و آنهاشان که باقیاند، بر سر آن عهد که بستند، هستند. …
گفت*؛ چند سالی بود که مشغول معنی و تفسیر آیهی (وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَرا) بودم… فکر میکردم چرا خدا گفته مومنین را به بهشت میکشانند! و چرا باید مومنی را به بهشت کشانید و مگر نه اینکه مومن، خود مشتاق بهشت است؟! میگفت هر کتاب تفسیر و حدیثی که داشتم را …
آرام و شمرده قدم برمیدارد. آرامتر و شمردهتر حرف میزند. – من بچه سال بودم و خیلی یادم نمیآید ولی میگویند مرحوم پدرش هم هماین گونه بود؛ آرام و متین و موقر – منبرِ هر شبش را قِسمی به احکام و قِسم دیگری را به حکایت و حدیث برگزار میکند و همیشهی خدا، تهِ تهِ …
کتاب را خوانده بود و میگفت حامد دوباره برایش مجسم شده. میگفت کتاب بوی برادرم را میدهد. میگفت حامد انگار رفته لابلای کلمات کتاب و ذوق داشت از اینکه کلمات برادرش را باز ساختهاند. و گفت؛ خدا به حق دستهای حامد -که شبیه دستهای حضرت سقا “دستهای زمین بود و بارِ آسمانی داد” – دستهایت …