آقا ما نخواهیم قبور شهدا را سر و سامان دهید و دست از سر ما و مزار شهدایمان و خاطرات سالها و روزها و شبهایمان بردارید، برویم که را ببینیم؟ ما نخواهیم کسی، بنیادی، متولی شهید و شهادتی یا هر ننه قمر دیگری، یکسان سازی نکند مزار خاطرات ما را خدمت کدامتان عارض شویم؟ ما …
هر سال وقتی تلهویزیون پر میشود از تصویر مسجد جامع و نماز شکر و صدای ماندگار مجری رادیو که میگوید: «شنوندگان عزیز! توجه فرمائید… شنوندگان عزیز! توجه فرمائید… خونینشهر! شهر ِ خون؛ آزاد شد…» من یاد تصویر نادیده و روایت شده ای از مردی میافتم که وقتی خبر را شنید، آنقدر خوشحال و خرّم شد …
ساختمان قدیمی آلاچیقی که برای دل خودت و تنهائی هایت ساخته بودی تونل سبز وسط محوطه و کنار آلاچیق که کشیده شده تا خود ساختمان تدوین و تولید… عکس های تو با ژست های معروفت و سر فیلم برداری ها که راه به راه گیر می کنند توی قاب چشم آدم و با وجود این …
… من از گوشه بیمارستان به آفریقا و شرق زیر سلطه و تمام کشورهای تحت ستم اخطار می کنم که متحد شوید و دست آمریکای جنایتکار را از سرزمین های خود قطع کنید. دست آمریکا و سایر ابرقدرت ها تا مرفق به خون جوانان ما و سایر مردم مظلوم و رزمنده جهان فرو رفته است …
دی روز آن همه شهید در یک «جبهه» جا شدند! امروز ۳۰ رزمنده که آن همه شهید را به چشم دیده اند در «این همه جبهه» جا نمی شوند… حالا این که بلبشوی متحدان و پایداران و ایستادگان و حامیان و منتقدان و معتدلان تهران است… درد بزرگتر در شهر ۳۰۰۰۰۰ نفری ماست که ۳ …
از رفیق صاحب دلی پرسیدم: عیار رأی دادن و انتخاب اصلحت چیست؟ گفت: ملاک رأی من را آهن ربا تعیین می کند! چشم های گرد شده ام را که دید، خنده ای کرد و ادامه داد: آهن ربا را می برم نزدیک کسی که می گویند اصلح است. اگر چسبید می فهمم که هنوز ترکش …
وار سوزوم، باشلاییرام ائللر اوچون یاشیلی گوزایله قان اوره ک، داغلی سوزیله — یاراکونلوم سوروشور، باشلادیغین سوز نه دی قارداش بو نه سوز دورکی،اوره کلرده تلاطمده دی قارداش سئویله مکده ن یوخاری گورمه دی قارداش دئه مک افسانه دی قارداش — یاش گوزومده ن اَلَه نرکن، کاغاذایسلاندی،یاش اولدو گوزیاشیم سئلله نیب، اروند ده ن آخماقدا …
می گویند: نُه ِ دی و من ناخودآگاه یاد چشمان اشک بار مادر پیری می افتم که دستان لرزانش در دست پسرش بود و صدایش می لرزید و فریاد می زد: یا حسین! پسرم، تنها پسرم، فدای علمت! فدای علی اکبرت! من زنده باشم و علم تو را بسوزانند؟
رفته ایم عیادت مردی گمنام. یکی از ته مانده های سپاه که هنوز و حتی الان یادش نرفته چرا لباس پاسداری پوشیده و هنوز لحن و فحوای کلامش پنجاه و هفتی است. لوطی است. بی تکلف و شجاع! هفته ی قبل با ته مانده های پژاک درگیر شده اند و جراحتی برداشته که دست چپش …