یوسُفِ اسلامبولی، مردِ مؤقرِ میانسالِ توریست که کاغذ راهنما به دست، ایستاده بود مقابل عمارت مُعظمِ جهاننمای سر خیابان طیب و به گمان تاریخی توریستی بودن آنجا سر و ته و بر و روی عمارت را دید میزد، به ترکیِ مخلوط با واژگانِ نیم فارسی از منِ در حالِ گذر خواست که عبارتِ شکسته نستعلیقِ …
وقتی در نصف روز شهرِ برف ندیده تا بیست و یکم دی ماه، به یک باره سفید پوش از برف شود و دانههای متراکم لباس سپید زمستان، از قوزک پایت بالاتر آید و تو در تراکم روبیدن برف و ترافیک تماسهای همآهنگی ماشین آلات و نمکپاشی و بازگشائی معابر، قدم راست کنی سمت برف دست …
سخت است ببینی کسی که از او فهم قرآن آموختهای و یادت داده قرآن را به چه قرائتی و از چه زاویهای باید دید و شنید و فهمید و لذت دیدن و مؤانست و شنیدن و درک پارهای از آیات را به قدر ظرفی که در زیر باران بیانقطاعش گرفتهای به تو هدیه داده، در …
و فیالحال فقط این آیه از لبم میتراود که: ذلِکَ وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِن تَقوَى القُلوب + که یعنی بزرگداشت تو تقوای قلب است و باعث پاکی و ضامن صاف ماندنش. باشد که همیشه باشی و به بودنت، دل و دین و عقل و هوشم، اهل تقوا و خدا و خداترسی شوند…
دنیا چه امروز تمام شود چه دیگر روز چه شنبهی آینده، خورشید سه روز یا سی روز یا حتی سی سال، فرو در پشت کوهها شود و تا سه روز و سی روز و سی سال بر نیاید و چه اینها همه شایعهی صهانیه باشد – که هست! – چه آخرین روزهای سال میلادی دو …
به هم خوردن لایهی یکدست سفیدِ برفِ جلوی در یعنی اینکه کسی آمده یا رفته… ریزتر که شوی سن و سال و زن و مردیاش هم دستت میآید! حتیتر اینکه میفهمی آدمی که رفته یا آمده، قدم آهسته بر میدارد یا تند پا کج میگذارد یا راست دقیقتر که باشی طرفت را از رد زیرهی …
میگفت: هر بار که برف میبارد خاصه اگر شب باشد و سرخی آسمان بیفتد روی دانه دانهی برفی که از ناکجای آسمان فرو میریزند روی زمین و مسیر بارش از منتهی الیه آسمان تا ثانیهی فرو افتادن برف دانهها قابل تعقیب باشند دانههای برف را میپایم که در منحنی غیر منتظمی با هزار ناز و …
بین اینهمه سیلآب اشک و نالهی اینهمه هوائی و هوادار و هواخواه نم کمرنگ عشق من نه به چشم میآید و نه داخل حساب است… اما شنیدهام که در دستگاه محاسبهی خدا، |خیرات| ولو به قدر مثقالِ ذرهای حساب دارد و دیده میشود + پس موعود من شده به قدر ذرهای از بیکران مهری که …
شب و روزش را نمیدانم. نمیدانم حتی آنجا که تو ساکن آنی اصلا شب و روز و ماه و سال و هفته دارد یا نه! فقط میدانم که دور است! که سخت است به آنجا رسیدن و دشوار است تا آنجا راندن. کسی که از حال شما خبر آورده بود میگفت شما راحت و بی …
پیرمرد نصف شبها به خواب عمیق و بعد خُرخُرهای ممتدی که از لحظهی به خواب رفتنش شروع میشد، ناخودآگاه شروع به قرائت حمد و سوره میکرد و این هر شب اتفاق میافتاد و من مانده بودم در حیرت از صافی دلش که هر شب خواب نماز میبیند و وسط خواب و خُرخُر، حمد میخواند و …