آیه

آمنه

داستان ایرانیان مقیم خارج از کشور مثنوی هفتاد من کاغذ است که آمنه یک پرده از آن هزار جلوه‌ی آن بود. اولش با ترس آمد داخل هتل و با شکی که در چشم‌هایش موج می‌زد سراغ درمان‌گاه هتل را گرفت. از شانسش نوبت شیفت پزشک خوش‌مشرب و خوش‌خلق کاروان ما بود و با روی باز …

واندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند…

بعد آن‌همه انذار و تبشیر در جلساتی که در نود درصدشان شرکت نکرده‌بودم و شرکت کنندگاتنش بیش‌تر از آموختن مناسک و شرایع حج، یاد گرفته‌بودند حج و انجام اعمال آن‌‌را چون قله‌ای رفیع، دست نایافتنی ببینند و از هیبتی که برای‌شان از سختی ادای مناسک حج ساخته‌بودند واهمه داشته‌باشند، آن‌قدر که از هول و ولای …

دو کبوتر عاشق

در پنجاه سالی که باهم زیر یک سقف بوده‌اند هیچ تصویر مشترکی بین‌شان ثبت نشده. حتی آن‌طور که دست‌گیرم شد، روی آن‌را نداشته‌اند که بخواهند پسر و دختر و عروس و داماد و نوه‌هاشان که همه استاد و دکتر و مهندسند و لابد گوشی هر کدام‌شان دوربین هم دارد و … ازشان عکس مشترک یادگاری …

اذا نودِیَ لِلصَّلاهِ مِن یَومِ الجُمُعَه

برادران اهل سنت تقید عجیبی به جماعت و جمعه دارند و حساسیتی مثال زدنی برای برپائی فرائض یومیه و علی‌الخصوص نماز جمعه. بی‌تجربگی کردیم که یک ساعت مانده به اذان ظهر زدیم بیرون که به عقل خودمان در شبستان مسجد جاگیر شویم و خطبه‌های این هفته‌ی مسجدالحرام را رصد کنیم. کسی هم نبود به‌مان بگوید …

الیه سبیلا

للحق. به عون حی کریم و دعای ویژه‌ی حضرت حجت عازم سفر حج هستم و محتاج عنایت خدای منان و دعای خیر دوستان دوستان اگر حقی بر ضمه‌ی حقیر دارند به کرم و فضل و منت، حلالش کنند که سبک‌بالی و سبک‌باری متاع لازم این رفتن است… و لله علی الناس حج البیت من استطاع …

الیس الصبح بقریب؟

جادوی گیسوی تو سلسله‌ی موی تو قصه‌ی ابروی تو هزار و یک شب است که به درازا کشیده و حکایت هجران تو، شهره‌ی شهر شده ماهِ من! از رخ نقاب بر افکن و ماه سیمین عذار از پس سلسله‌ی طره‌ی گیسو عیان کن بگذار در این چند شب باقی هلال ماه رویت بَدر بتابد و …

مرگ؛ از آن‌چه می‌پنداریم به ما نزدیک‌تر است!

حالا تو هی بگو اگر مانده‌بود خانه و استراحت می‌کرد و اگر حجامت کرده‌بود و اگر استرس نداشت و اگر فلان و اگر بهمان… عمرش به دنیا بود! یا آن یکی بگوید حیف نبود جوان به این رعنائی؟ و یا لبِ حسرت بگزند از بی‌وفائی دنیا و زانوی غم بغل بگیرند و سرِ تأسف بتکانند …

دست من و تو نیست که دلداده‌اش شدیم…

حرارت یاد حسین – که درود خدا بر او باد – مال محرم و شب جمعه و هیئت و علم و کتل نیست… این بی‌چرا شعله‌ای که خدا در نهاد ما نهاده بی‌وقت و بی‌چرا بی‌آنکه خبر دهد، می‌آید و گــُر می‌گیرد و زبانه می‌کشد و می‌سوزاند و می‌رود… – – – – و رفیقی …