“ای بتشکن رفتی ولی ما را نبردی زین داغ، تو چشمِ دلهامان فِسُردی در ناامیدی شیشهی غم را شکستیم اما پس از تو دل به اسماعیل بستیم…”
و مفتخرم به پدری که پاسدار بود. و به لباسی که مفتخر به پوشیدنش بود. و به خونش که به گواهی عهدی که با امامِ شهیدش بسته بود، روی لباس سبز پاسداریاش ریخت. و به راهش که مستقیم میخورد به بهشت. و یقین دارم که خدا، آن بالا بالاها، هوای پاسداران انقلاب خمینی را یک …
قسم به قطره قطرهی خونی که پای درخت آزادی ریختیم به تک به تک سروهای رها که شکستند در راه دوباره به دست آوردن خرمشهر به قدمهائی که با وضو پا به خونینشهر گذاشتند و مسجد جامع را دوباره دیدند؛ یک روز دوباره قدس را به آغوش اسلام برمیگردانیم و در اقصی نمازِ شکرِ پیروزی …
از اینکه کِرمِ خزندهی استحاله و بیغیرتی دارد یواش یواش میخزد زیر پوستمان و پشتِ سرِ هم، لایک به لایکهای آزادیهای یواشکی اضافه میکنیم و تهِ دلِ مریضِ بعضیهامان خوش خوشان شده که؛ (حواسمان به ناموس خودمان باشد که از این کارها نکنند یکهو! لکن این آزادیخواهان یواشکی! را سِیر کن که خربزه آب است!) …
«مرحوم آقای بهجت (رضواناللهتعالیعلیه) میفرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک». ممکن بود یک اشکال مُقدّری وجود داشته باشد، ایشان به آنهم جواب میداد. ممکن بود کسی بگوید وقتی میگوئیم «ثبت قلبی علی دینک»، ما که دینمان درست است، منطقی است، مستحکم است، …
شصت و ششمین سالگرد انعقاد نطفهی پلیدِ خباثتی به نام اسرائیل در ارض مقدس و متبرک قدس، نکبتی است بزرگ برای ابنای بشر و آنها که چون سامری در غیبت موسی، این مجسمهی فساد و تباهی را ساختند و در او دمیدند و به صدائی که از او ساطع است تبرک جستند. شصت و شش …
تو با حرفهای آمیخته به مثال و تعابیر قریب به ذهن، تشویش را از ذهن جستوجوگر نوجوانانه و پر از پرسش من زدودی. و یادم دادی فکر باید از مجرای دین عبور کند و آموختیام که چراغ دین خاموش نمیشود و دین به رنگِ کهنهگی درنمیآید و اسلام، اعلای همهی فکرها و ایدههای نو و …
در هیاهوی امیال به هم ممزوج رغبتی بالاتر از نیل به هواخواهی تو و امیدی جز جلبِ میلِ تو نیست ایها العزیز ما را در این روز اول رجب و در این شبی که به نام رغائب، شبِ خواستن و برآوردن آرزوهایش نامیدهای، جز به روی نیکوی خود، به دیگر سو مِیلی نیست و مباد …
روی رود رجب روح و راه و راز روان است تا ساحت ارباب العالمین… کِی سزد خاموش و بی وجد و طلب بر لب دریا بمیری تشنه لب؟
جلال در سهتارش قصههای تو را یادم داده؛ سالها پیش! وقتی هنوز نبودی… و گفته که پیش تو باید با ادب دیگری، پیِ آدابِ دیگری بود که غیر را خبر از اسرار آن نیست. جلال در سهتارش از حکایت شوق تو گفت و راه مسجد و مِیخانه؛ که هر دو بر تو یِ مسکین حرام …