رسم است شب یلدا را کنار شبچره خوردن و لمباندن حلوا و پشمک و هندوانه، به نقل قصه و خواندن حافظ بگذرانند و اگر ذوقی بود و حالی، خوش بُود گر محک تاپماچا (چیستان) آید به میان و قدیمتر در آذربایجان ما رسم بود دیوان “فضولی” شاعرِ غزلسرا هم میآمد به میان و مردم آن …
آخرین بار، پیرمرد را در حیاط سپاه دیدم. دو سه سال پیش. آن سالی که معاون شهردار بودم و آنروز برای شرکت در مراسم روز پاسدار رفته بودم آنجا. از آخرین باری که دیده بودمش خیلی میگذشت و گذشت سالها، او را حسابی تکیده کرده بود و از همهی هیبتی که داشت، یک پوست مانده …
این یکی دیگر نوبر بود. حضرتی از حضرات تصمیمگیر و تصمیمساز مدیریت شهری در دورهی قبلی که به قوهی عکسهای تو دل برو و شعارهای توخالی و وعدههای انتخاباتی رفته بود در پارلمان شهری و خدا کمک کرد و این دوره رأی نیاورد و به معنی واقعیِ کلمه، شورا را از دست او آزاد کرد …
ما ترکها وقتی از بهبود مریضی ناامید باشیم و نخواهیم ناامیدیمان را به زبان بیاوریم و بگوئیم «امیدی به شفایش نیست»، در جواب این سوال که میپرسند «حال مریض چطورست؟» میگوئیم «آللاه ایکی شفادان بیرین وئرسین» یعنی خدا یکی از دو شفا را شامل حالش کند؛ یا شفای برخاستن از بستر بیماری و یا شفای …
از همه منافع مرزی بودن شهرمان، نصیب سازمان ما مجهولالهویههائی است که توی کوه و کمرِ نوار مرزی حین عبور غیرمجاز پایشان سُر میخورد و با سَر میروند ته دره و تا برفها آب شوند مهمان یخ و قندیلهای درهاند و بهار که رسید و برفها که آب شد، اگر چیزی ازشان مانده باشد و …
در تقسیم بندی مشاغلی که بیمه برایشان رد میشود، شغل عادی داریم و شغلِ سخت و زیانآور. یعنی اگر محیط کارَت پر از تنش و استرس یا سر و صدا و آلایندگی بهداشتی و روانی باشد، بیمهات در ردهی مشاغل سخت و زیانآور رد میشود و بیست سال خدمتت سی سال حساب میشود و زودتر …
خیلی اوقات، افراد را با لباسشان در ذهن ثبت میکنیم و اگر آنها را در لباسی غیر آنچه ایشان را همیشه در آن دیدهایم ببینیم، بجا نمیآوریم. مثلا خانمی که همیشه چادر میپوشد را اگر روزی بدون چادر با لباسی مکشوف ببینیم یا آخوندی را در لباسی غیر لباس آخوندی و یا نظامیای را در …
برای شکستن فضای خشنی که در قبرستان داریم، لازمست هر از گاهی به بهانهای سور بدهیم یا بگیریم و یا کاری کنیم کسی مجبور به سور دادن شود و دورهمی داشته باشیم و ساعتی به نشاط و خنده برگزار شود. این مجبور به سور دادن شامل طیف وسیعی از اتفاقات و پیشآمدهای خواسته و ناخواسته …
آقای دکتر که کت و شلوار مشکی و پیراهن رنگ روشن به تن و برق در نگاهش داشت، قرار بود زبان بهمان تدریس کند. بعدِ قریب به ۱۵ سال که از آخرین واحد زبان انگلیسیای که پاس کرده بودیم میگذشت. عرقِ خوف از شش سوراخمان شُر و شُر جاری بود که آمد تو. مرد میانسالِ …
دوباره بعد از ۱۹ سال، مهرماه برایم رنگِ درس و دانشگاه و اضطراب سر وقت رسیدن به کلاس و حاضر غائب شدن گرفت. وقتی در عصر پنجشنبهای پائیزی که خورشید نهایت زورش را برای گرم کردن زمین و هوا میزد و نگفته معلوم بود طرفی نخواهد بست از این زور بیخودی که میزند و در …