شهیدانه

ام البنین ها

و سپاس خدائی را که بر ما منت گذاشت و ما را در زمانی آفرید که فرشتگان صبر در آن عصر می‌زیستند؛ مادرانی که شیر پسر، شیر دادند. شیر مردش کردند و شجاع و شرزه راهیِ معرکه‌اش کردند… و قبلِ پسرِ شیر و شهیدشان، شهید شدند؛ “فرق مادر شهید با تمام مادران دیگر زمین خلاصه …

حبیب

آویخته بود از ضریحِ حبیبِ شهید. پیرمردِ مجاهدی که شیخ‌الشهدای هفتاد و دو تن بود و شهادتش را مولایش امیر مومنان، سال‌ها قبل به او مژده داده بود و به وقت واقعه‌ی عاشورا دوره افتاده بود در کوچه‌های کوفه و برای شاهِ کم سپاهِ کربلا به دنبال یار بود. و یکی از چند نفری که …

پدر کشتگی

مُرشد، اگرچه نه مثلِ باقیِ هم‌سفرانِ سفر اولی، نوبت اولش نبود که عراق و اعتاب مقدسه‌اش را می‌دید، ولی چیز زیادی از عراق و فرهنگ و زبان و مردم‌شان نمی‌دانست. مُرشد، به لهجه‌ی عربِ عراقی یعنی روحانی. یعنی مُلّا. و مُلّا در زبان و فرهنگ ما یعنی کسی که خیلی پُر است و خیلی بارش …

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم…

اربعین که شد، نماز ظهر و عصر را در ازدحام بی‌سابقه‌ی صفوف جماعتِ حرم امام شهید خواندیم و تا از ازدحامِ اربعینیِ حوالیِ حرم خودمان را برسانیم به کراچ النجف -گاراژ یا ترمینال یا پایانه‌ای در ورودی غربی کربلا که وَن‌ها پر می‌کنند از آنجا به سمتِ شهرهای جنوبی و غربی عراق و مرز مهران- …

رویای صادق

خانه‌شان را بلد نبودم. از آدرس، فقط اسمِ خیابان اصلی‌شان را داده بودند و این‌که سر کوچه‌شان، یک کانتینر برزگ هست. گفته بودند باقیِ آدرس را خودتان می‌فهمید! و من عاشقِ نشانه‌های این‌طوری‌ام… . که یعنی؛ تو راه بیفت و راه تو را خواهد رساند… و رسانید: سر کوچه‌ای که یک کانتینرِ بزرگ داشت، روی …

تا کِی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟!

تا کِی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟ ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد – آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌ از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد – هر هفته سر خاک تو می‌آیم، اما این خاک اگر قرصِ قمر داشته باشد – این کیست که خوابیده به جای …

فصل ستایش

قصه را گفت و گفت و گفت تا رسید به فصلی که مصطفا بردشان خدمت امام. مصطفا محافظ بیت امام بود و وقت گرفته بود برای او و همسر آینده‌اش تا امام عقدشان را جاری کند. حرف امام که شد، شوق پر شد توی چشم‌هایش؛ بی‌خیالِ مصطفا و قصه‌ی او، شروع کرد از امام گفتن. …

شاد شود هر کس که آن جا را ببیند

سامراء شمالی‌ترین شهر زیارتی در عراق است. شهری بین دو شعبه‌ از رود پر آب دجله که حالت جزیره‌ای به آن داده و روزگاری پایتخت خلفای عباسی بوده و از جلوه و جمال و جلال و مدنیت آن‌قدر داشته که اسمش را از روی زیبائی‌هائی که داشته انتخاب کرده‌اند؛ «سُرَّ مَن رَئا» که یعنی شاد …

ما همه عاشقان حسین بودیم

آرزو داشتم؛ خداوند دشمنان دین را از سر راهم بردارد و چون پرنده پر بگیرم و حرم حسینی را در آغوش بگیرم. از عوض من به کربلا بروید… . عکس مرا یک گوشه‌ی آن حرم شش‌گوشه بزنید و اگر کسی پرسید این عکس کیست؟ بگویید: «این، یکی از عاشقان حسین بود… .» مگر نه اینکه …

حرف آخر عشق

برای او که اولِ اسمش، حرفِ آخرِ عشق بود و عاشقی را یادمان داد و عاشقانه‌های نوجوانی و جوانی‌مان را ساخت؛ همو که دستور زبانِ عشق می‌دانست و می‌گفت: “آن‌که دستور زبان عشق را بی‌گزاره در نهاد ما نهاد خوب می‌دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی‌بایست داد” و شهید را و پیامش را …