بعید است عبداللهِ سعودی، هماین دیروز مرده باشد. نعش پادشاه چه بسا چندین و چند روز توی سردخانهی بیمارستان مجهز و مدرنی که به اسم خودش در ریاض ساخته بود ماند تا به وقتش تیتر یکِ خبرگزاریهای اطراف و اکناف عالم شود و خبرش را روز جمعهای درز دهند که در نظر شیعیان روز فرج …
“خوش به حال او که پیش از آنکه مرگ لحظهای به بردنش فکر هم کند بی هوا پرید… چند عکس و یک خبر… از او همین به ما رسید چند عکس و یک خبر و نام کوچکش نام کوچکش «جهاد» بود نام خانوادگی: شهید” +
از حُسن اتفاق، شروع کار برای تو مصادف شد با بیست و هشتمین سالگرد روزی که آسمانی شدی و از قضاء در ساعتی از روز که میگویند از خاک خون رنگ شلمچه تا افلاک پر گشودی… . برادرت بیهیچ بغض و حسرتی از تو میگفت و میگفت تو هنوز و همیشه در تمام این بیست …
قدرتی خدا، انقلابمان یک “پسر نوح” کم داشت که آنهم طی مراسمی ویژه، در یکشنبهی سیاهِ مجلس رونمائی شد. حالا هی حضرات بروند سراغ کتابهای استاد شهید و هی پاراگراف و بند و جمله دربیاورند از لابهلای جملات شهید مطهری که آزادی بیان اِل است و بِل است و الخ. کسی نیست به هماین حضرات …
زبان در دهانش نمیچرخید. پیری و چند سکتهی ناقص و کامل، کلام را نمیگذاشت که در کامش منعقد شود و به هزار والذاریات توانست بفهماندم که آمده پیِ مدارکِ هویتیِ پسرش که توی هوی العظیم شهید شده و تا من آمدم بگویم که شغل و دفتر و دستک ما (متأسفانه!) هیچ ربطی به شهید و …
ما نه لایق بودیم و نه قابل. اگر به ما و آنچه از ما سر زده و میزند بود، هیهات که دستمان به ضریح شش گوشه و همقدمی با زائرانِ عاشقی که جز از وصال محبوب در سر نداشتند، میرسید. معترفم که تک به تک قدمی که تا آن کعبهی شش گوشه برداشتم، از باب …
و کسی جز امام قادر نیست کینههای کهنهی دو ملت را طوری از دلها بزداید که تو انگار کن از روز اول هیچ کینه و قهر و غضبی در بین نبوده و انگار نه انگار که این دو کشور تا همین چند سال قبل برای هم تیغ از رو بسته بودند و امروز به مدد …
یک هفته قبلِ اربعین خودشان را رسانده بودند کربلا. توی هنوز خلوتیِ حرم، با فراغ بال زیارتشان را که کرده بودند آمده بودند نجف و بعد کاظمین و احتمالن سامراء و باز برگشته بودند نجف که این بار پیاده زائر اربعینِ امام شهید شوند. حالشان خوب بود. نشسته بودند به استراحت و چای و عمود …
قرار نانوشتهای گذاشته بودیم که کسی از خستگی حرفی نزند. از گرسنگی و تشنگی هم. جای آن به شوخی میگفتیم: “چراغ آبم روشن شده.” یا “چراغِ چائیام روشن شده.” و تو انگار کن نشانگر بنزین خودرو را که وقتی ته بکشد روشن میشود که؛ برو بنزین بزن! هماین بساط اتوماتیک مطابیههای دیگر را هم ساخته …
تجربهی زندگی در بین مردمی که خط مشترکشان عاشقی کردن است و راهشان منتهی به کعبهی شش گوشهای که دنیا بر مدار آن میچرخد، به یک خط و چند خط روایت از دیدههای محدود، نمیتواند بگنجد. زیستن در اتمسفری که اکسیژن آن جذبهی عشق حسین است را فقط باید تماشا کرد و بس. و جز …
