شهیدانه

تلاقی

از پسری که سال به سال یاد پدرِ شهیدش نمی‌افتد و راهش سمتِ مزار و سر قبر پدر کج نمی‌شود، پسری زاده شده که از بینِ همه‌ی اشیای قدیمی و دست نخورده‌ و آفتا و مه‌تاب ندیده‌ی پدر که سالی به دوازده ماه در گوشه‌ی گنجه‌ خاک می‌خورد، فقط متوجه و علاقمند قابِ عکسِ رنگ …

با هم. با من.

با هم‌آن حس و هم‌آن گرما و هم‌آن تجلی که آن‌روز نمودی و نمایاندی و نشانم دادی با هم‌آن قوت قلب که از حس بودنت، از حس نزدیک بودنت در دلم روئید و شد سنگینی اتمسفری که تو را تا پای آن ثانیه‌های حساس کشاند؛ تا همیشه و تا ابد با من بمان… من به …

کربلای پنج

هر سال از آن سر دنیا و هم‌این یک‌بار در سال را می‌آید خوی. برای شرکت در مجلسِ یادبودِ شهدای کربلای پنج. برای تعظیم شهدائی‌هائی که بزرگ‌ترین تشییع جنازه‌ی شهر را ساختند… و این بزرگ‌ترین دغدغه‌ی پسری است که پدر ارتشی‌اش، مرخصی گرفت و لباس بسیج پوشید و رفت و شهید برگشت. – – – …

معجزه‌ی انقلاب

دفاع مقدّس وسیله‌اى شد براى این‌که استعدادهاى مکنون در انسانها، به شکل عجیبى بُروز کند. …مثلاً شهید باکرى؛ ایشان در آغاز جنگ یک جوان دانشجو است که تازه فارغ‌التّحصیل شده؛ شما نگاه کنید در عملیّات بیت‌المقدّس، در عملیّات خیبر، قبل آن در عملیّات فتح‌المبین، این جوان یک فرمانده‌ى زبده‌ى نظامى است که می‌تواند یک لشکر …

حضورالحاضر

از تو گفت و از کلاسی که معلمش تو بودی و به جای میز و نیمکت، پیت حلبی داشت و به جای بخاری، هیمه‌ی هیزم و طشتی آهنی که هیزم‌ها را درش روشن می‌کردید… و از قواعدِ تجوید که به شعرشان کشیده بودی و قانون ادغام و اخفاء و اظهار و حروف یرملون را با …

سبزِ سُـــــــــــــــرخ

در چشمم رعنا و زیباترین جوان روی زمین بود وقتی با آن قد رشید و سر و ریش مرتب و لب خندان از در آمد تو. لباس فرمش، سبزترین یوفی‌فرم دنیا و زیباترین تن‌پوشی بود که یک جوان می‌تواند داشته باشد و روی سینه‌اش نشانِ خوش نقشی که آیه‌ی « و اعدوا لهم…+» رویش حک …

دیدار

کلهم اجمعینِ خروجی دیدار و علت حضورِ جنابِ مدیرِ ارشدِ استانی در منزلِ شهید یک سخن‌رانی غرا بود در فضل شهادت و شهید در حضور تکراری معاونین پرشماری که هم‌راهش آورده بود و خوردن چایِ دیشلمه و گرفتن چند فریم عکس از در و دیوار با حضور جناب مدیر و اذناب. طوری‌که فرصت تعارف میوه …

یعنی که سر من به فدای قدم تو!

دلم قرص می‌شود قرص‌تر می‌شود وقتی‌که؛ می‌روم در خانه‌ی پسری که پدرش فخر شهادت دارد و پسر، تصویر درشتِ همه‌ی افتخار زندگی‌اش را قاب کرده در عکسی به نام “پـــــدر” و در به‌ترین زاویه‌ی اتاق میهمان‌خانه‌اش جا داده… . این یعنی هنوز به رغم مدعیانی که منع عشق کنند؛ شما بالای سرمان هستید! و آی …

مرگ بر آمریکا

آن سه قطره خونِ ریخته بر صحن دانش‌گاه آن سه آذر اهورائی که آذرخش اعتراض شدند و جهیدند به بی‌داد و کبر و نخوتِ شیطانِِ بزرگ و سه یارِ دبستانی که آدابِ ادبستانِ مسلمانی را حتا در دانشگاه پاس داشتند با خون، با شعور و با شعارِ مرگ بر زد و زور و تزویر، شعوری …

برای شونزده آذر؛ روز دانشجوی مبازرِ شهید

سال ۵۶، وقتی آتش انقلاب فراگیرتر از سابق شده بود، کنکور دادیم و چند ماه بعد اسم‌مان جزو قبولی‌های دانش‌سرای عالی راهنمایی ارومیه درآمد. علی در رشته‌ی دبیری ریاضی و من در رشته‌ی دبیری علوم تجربی. علی غیر دانش‌سرا در انستیتو عمران ارومیه هم قبول شده بود که علاقه‌اش به معلمی و امتیاز استخدامی که …