شهیدانه

یا لثارات الحسین!

هر پرده از آمدن مرد موعود تماشا دارد خاصه آن جلوه‌اش که جلودار سپاهی شده باشد با صفوفی به هم فشرده‌ از خیل خونین جامه‌گانِ شهید، به انتقام خون هنوز جوشان در صحرای پر بلای کربلا و شمشیر از نیام کشد و خود را به نام نامی جد شهیدش به عالم بنمایاند… کاش زودتر بیاید …

حُسن ختام

برای من که در به در دنبال نشانه‌ام، حُسن ختامِ کار نیمه تمامی که از سال فتنه آغاز شده بود و به روز سیزدهم رجبِ ام‌سال، همتِ اتمامش روزی‌ام شد، هیچ پایانی خوش‌تر از نهم دی نمی‌توانست باشد. باشد که همه روز و همه سال و همه جا از بلا و ابتلا به سلامت عبورمان …

وآن شعرِ تر، انگیزد!

و فی‌الحال فقط این آیه از لبم می‌تراود که: ذلِکَ وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ‌ اللَّهِ فَإِنَّها مِن تَقوَى القُلوب + که یعنی بزرگ‌داشت تو تقوای قلب است و باعث پاکی و ضامن صاف ماندنش. باشد که همیشه باشی و به بودنت، دل و دین و عقل و هوشم، اهل تقوا و خدا و خداترسی شوند…

درد مشترک

پسرک با چشم‌های پر از اشک که یک تکان اضافه کافی بود، بسُراندشان روی گونه‌های سرخش، نشسته بود جلویم و از نصف شب مزار رفتن‌هایش می‌گفت و می‌گفت راضی است دو دست و دو پایش نباشند و به عوضش یک بار و مؤکدا فقط همین یک بار برود در آغوش پدری که فقط او را …

کیست این پنهان مرا در جان و تن!؟

یقین دارم این کلمات زیبا و استعاره‌های نو و ترکیب‌های تازه هیچ کدام ساخته‌ی طبع لال من نیست این‌ها همه فیض روح‌القُدُس‌اند که باز مدد فرموده که کار عیسائی از آن‌ها عجب نیست یقین دارم کلمه به کلمه‌ی کاری را که جواز شروعش را به سیزدهم رجب امضاء کرده‌ای را می‌خوانی و خوانده‌ای و خواهی …

وقت اضافه

شما که به‌تر می‌دانی کار بی نظر و بی روی تو به انجام و سرانجام نمی‌رسد حالا منم و چهل‌وهشت ساعت فرصتِ باقی برای تحویل کار. مگر که خود مدد کنی مگر که تو یوغ تنبلی از گردنم بگشائی مگر که این راه ناتمام را تو تمام کنی مگر که این قافله را تو به …

با من صنما دل یک دله کن…

تو مدام مِی با دیگران خوردی و با من سر گران داری! من مدام دل با دیگران دادم و چشم به عطای تو داشته‌ام! قبول که شرط سر بازی، باختن سر و دست و دل است و ندیدن غیر از تو اما صنما! این نه رسم دل‌دادن و دل بردن است… قبول کن شنیدن حدیث …

” تــو ” به روایت عموجعفر

تنها سیگاری‌ای که بوی سیگارش مشامم را نمی‌آزارد و حتی خوش‌آیند است! تنها تحکمی که وقتی می‌شنوم دلم برای باز شنیدنش غنج می‌رود. تنها کسی که وقتی به اسم کوچک صدایم می‌کند همه‌ی وجودم سلام و سلم و خواهش و تمنا و پاسخ و لبیک می‌شود برایش. تنها آغوشی که هر وقت برایم باز شده، …

استشهادیه!

شب و روزش را نمی‌دانم. نمی‌دانم حتی آن‌جا که تو ساکن آنی اصلا شب و روز و ماه و سال و هفته دارد یا نه! فقط می‌دانم که دور است! که سخت است به آن‌جا رسیدن و دشوار است تا آن‌جا راندن. کسی که از حال شما خبر آورده بود می‌گفت شما راحت و بی …