چند سال پیش به واسطهی شغلی که آن سالها داشتم، شبی دعوت شدم به جلسهی تقدیر از واقفان شهر. جمع خیرین و واقفان و ریش سفیدهای شهر بود و گعدهی پررونق و صمیمانهای به پا شده بود. خوی به واسطه اینکه در سدههای گذشته واقفان خیراندیش و دوراندیشی را به خود دیده، بین شهرهای آذربایجان، …
کامپیوتر و طراحی گرافیکی با کامپیوتر تازه داشت بین مردم رواج پیدا میکرد و آن سالها هنوز راه کربلا بسته بود. (ربط کامپیوتر به بسته بودن راه کربلا را چند خط بعد عرض میکنم.) ما که نوجوانهائی بودیم با کلههائی که بوی قرمه سبزی میدادند، پاتوقمان اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشآموزان – و نه دانشجویان!- بود …
من عاشق کوچههای قدیمی نجفم؛ کوچههای تنگ و باریک و طولانیای که اولین سوالِ ذهنِ هر گرفتارِ مدرنیتهای وقتی وارد یکیشان میشود، ناخودآگاه از خودش میپرسد: اینهمه مصالح و سنگ و چوب و ساروجِ اینهمه خانههای متراکمِ در هم را چطوری از این معبر تنگ و باریک و طویل قلمدوش کردهاند تا پای کار؟ من …
آن سالها تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بودم. معلم کلاس دوم ابتدائیمان که خدایش بیامرزد، تکلیف داده بود که روزنامه و مجله بخوانیم. و دورِ کلمههای خاصی مانند “برای” “ایران” و… خط بکشیم و مگر روزنامه و مجله مثل الان بود که فراوان باشد؟ باید روزنامه میخریدیم و کسی هم نبود که برایم روزنامه …
شهرهای کوچک این حُسن را دارند که کلان نیستند. که هرچه شهر بزرگتر و کلانتر، فاصلهها و مناسبات اجتماعیِ بین مردم بیشتر و دورتر. عزیزی سالها پیش در مذمت شهرنشینیِ نوین میگفت که قدیم کوچهها را باریک میساختند که غریبهها هم حین گذر از معابر، از نزدیکِ هم بگذرند و در نزدیک بودن و از …
اصلش برمیگردد به زمانیکه قالبیاف سکان بلدیهی دارالخلافهی تهران را دست گرفت و بلدیهی تهران، بازوی قویای داشت به اسم جریده همشهری که قدرت و مخاطب و پشتوانهی مالی را همزمان داشت. همشهری، صاحب نشریات زیادی بود که در زیرمجموعهاش منتشر میشدند که آمدن قالبیاف به شهرداری تهران، نشریات را زیادتر و محتواشان را پر …
بچهتر که بودم، حرف عشق و عاشقی که وسط میآمد، عشاق را با مو و زلف پریشان و قدِّ خمیده و در کنج خرابات تصویر میکردم که از عالم و آدم دورند و ربطی به زندگی و اجتماع مردم و مراودات روزانهی آدمها باهم ندارند. در همان ایام طفولیت، یکی دو تا شان را هم …
تا قبل از آن، اسمش را روی دیوانهای قطع جیبی که جلد گالینگور مشکی داشتند دیده بودم. همان کتابچههای کوچکی که پُرند از اشعار آئینی و هیئتی و هر مداح و نوحهخوانی چندتایش را دارد و مجلس را از روی شعرهای داخل آنها دست میگیرد و میچرخاند. تا یک روز خبر آمد که قرارست بیاید …
اصلش این است که خیلی جاهای دیدنیِ دمِ دستِ آدم که فاصلهی کیلومتریش کمتر از ۳۰۰ ۴۰۰ کیلومتر است و میشود با دو سه ساعت راندن به آنجا رسید و دید و به دو سه ساعت برگشت را آدم نمیرود و نمیبیند و بارها از کنارش گذری رد میشود و شاید تا آخر عمر هم …
ترکها ضربالمثلی دارند که میگوید: از کسی که نخورده بگیر و بده به سیر نشده. (آژ دان آل، وئر تامارزیا) حکایت من است و این روزها. که روزهای حجاند و من دلم بیتاب کعبه و صفا و زمزم و منا و مشعر و عرفات. که امسال توفیق رفیق نبود بروم و کاش سال دیگر باشد. …
