نوستالوژی

و ابتدا کلمه بود…

” سالهاست می خوانم‌تان و از خواندنتان لذت می‌برم. این حس ارادتی است که به قلم زیبایتان دارم و آن‌قدر بزرگ است که نوشتن برایتان را برای من سخت کرده‌است. آن‌طور که کلمات را در هم می‌تنید و آن زاویه که می‌آفرینید برایم جالب، ویژه و خاص است. فصل نوئی که شما و هم‌قطارانتان در …

ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست!

سابق بر این تابستان و گدازه‌های شررناک ِ گرمای طویل ِ روزهای داغش رنگ دیگری داشت. هر سال که هوا رو به گرمی می‌گذاشت، دلی یاد گرمی نگاهی می‌افتاد که روزی در جائی گرو مانده‌بود… این روزها اما نه هوا به گرمای سابق است و نه نگاهی به شررناکی آن روز… . . . . …

از دوست به‌یادگار دردی دارم…

هوای وامانده که گرم می‌شود، من نا خود آگاه یاد گرمای هوای تیرماهی می‌افتم که عطش آن‌چنان بود که دانی و طرب آن‌چنان که کردی و طلب آن‌چنان که کردم… هوای وا مانده که گرم می‌شود، دل من یاد نگاهی می‌افتد که کردم و راهی که راهی‌ش نشدم و حسرتی که تا ابد به‌یادگار از …

قد افلح المؤمنون

از همان سال‌های کودکی که وقت صلاه ظهر و با ذوق تمام از حوض نقلی مسجد وضو می‌گرفتم و آب‌بازی و مسلمانی‌م قاطی هم بود و بیشتر از وضو گرفتن، خوش داشتم که با هر مشتی که داخل آب می‌کنم برای شستن صورت و دست راست و چپ، خلوت ماهی‌قرمزهای ته حوض پریشان شود و …

امید ِ امام و امام ِ امید

نیم قرن قبل وقتی خواستی به‌پا خیزی و سربازی کنارت نبود گفتی: “سربازانت در گهواره اند!” وعده‌ی تو راست بود! سربازان گهواره نشین‌ات وقتی‌که آمدی شده بودند شاخ شمشاد و رشید و پا در رکاب و جان به قربانت کردند و در راهت و برای اعتلای کلمه‌ات که کلمه‌ی توحید بود و قسط و عدل، …

دو کلمه حرف حساب!

سال‌ها بود دربه در دنبال “دو کلمه حرف حساب” بودم و نمی‌یافتمش. جستجوی نمایش‌گاه و حوالی انقلاب و بساط کتاب‌فروش‌های دور و بر ارگ تبریز بی‌حاصل بود و بی‌فایده و ما بودیم و حسرت یافتن “دو کلمه حرف حساب ِ” پر حاشیه! دی‌روز اما پی ِ سفری غیرمترقبه، وقتی در خروجی شهر نگه داشتم تا …

روایت بعثت دیگرباره انسان…

ساختمان قدیمی آلاچیقی که برای دل خودت و تنهائی هایت ساخته بودی تونل سبز وسط محوطه و کنار آلاچیق که کشیده شده تا خود ساختمان تدوین و تولید… عکس های تو با ژست های معروفت و سر فیلم برداری ها که راه به راه گیر می کنند توی قاب چشم آدم و با وجود این …

ضیافتِ خواندن

اردی بهشت تهران بارانی ترافیک منتهی به مصلی داد و بیداد دادزن های حوالی نمایشگاه یک بطری آب معدنی تگری که اگر بین ترافیک و ازدحام و گرمای شبستان ها نباشد کار تشنه گی ات با کرام الکاتبین است کیف های تبلیغاتی گاج و گنج آزمون و نشر مرکز به دست بازگشتگان از ضیافت کتاب …

درد مردمِ بی‌قصه

کوچه‌هایی با کوچه‌های دیگر فرق می‌کنند که با خیال کسی یا قصه‌ای از آن گذشته باشی، وگرنه هرجای این شهر مثل هرجای دیگرش می‌شود. مردم شهر مثل نان شب به قصه، به خیال، به تصویرهای ناهوشیار نیاز دارند و جهان ناهوشیاری دور شده است. از دست‌مان رفته. باغ‌های مخفی از پشت پنجره‌ها و درها کوچ …

نوای پیشواز…

شماره اش را که گرفتم، صدای عبدالباسط به استقبال و پیشواز تماس من، این آیات را خواند: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْ‌جِعِی إِلَىٰ رَ‌بِّکِ رَ‌اضِیَهً مَّرْ‌ضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی و من یاد شب جمعه های بارانی افتادم که مزار شهداء پر بود از طنین این ندای آسمانی و تو انگار کن آغوش گشاده …