روزمره‌ها

موسای مسیح

قد بلند و زیبا، با نگاهی گیرا و کلامی نافذ. آمده بود دلِ شیعه و سنی و مارونی و مسیحی را ببَرد و دل‌ها را که ربود، به هم گره‌شان بزند؛ امام موسای صدر. مسیح لبنان. پدر یتیمان جبل عامل. که چشم‌های آبیِ خوشرنگ داشت و شبیه پیامبران قدم برمی‌داشت و برای مسلمانان مثالِ محمد …

خانه‌ی آقای بازیگر

دی‌روز در ادامه‌ی برنامه‌های بزرگداشتی-مناسبتیِ هفته دولت، بنا بود برویم به زیارت چند خانواده شهید و جانبازِ کارمند. دیدارهای خوبی که تجدید عهد است با آرمان و اهدافی که روزگاری نه چندان دور، بر سر آن، خیل عظیمی از جوانان این مُلک جان دادند و آن‌هاشان که باقی‌اند، بر سر آن عهد که بستند، هستند. …

روز خبرنگار

روزی همه‌ی خلائق خدا، در زمینی به وسعت قیامتِ عظیم گرد هم می‌آیند و از هم درباره‌ی آن خبر عظیم می‌پرسند. و تو انگار کن اصلا که قیامت کبرا بر مدار خبر و پرسیدن و فهمیدن برپا شود. (عَمَّ یَتَسَاءَلُون ﴿۱﴾ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیم) + غرض در دائره‌ی مناسبت روزهای تقویم، هفدهم مرداد، به یاد …

برای “شبیه خودش”

بالاخره کتابِ حامد چاپ شد. سومین کتاب از مجموعه‌ی “مدافعانِ حرم” انتشارات روایت فتح که قضا را سومین کتابِ چاپ شده‌ی من هم هست؛ بعد از دو کاری که برای پدرم نوشته‌ام: “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام” و “درضیه”. “شبیه خودش” کتابی که بنا نبود قبل از کاری که برای شهید “مصطفا حامدِ پیش‌قدم” شروع کرده …

روز قلم

برای من قلم یعنی مرتضای مطهری. که کاغذ داشت در جیب قبایش و خودنویس. مردی که فکر می‌کرد و فکرهای بلندش به بندِ قلم درآمدند و در روزهای غربتِ اندیشه‌ی ناب، ترجمه‌ی عینی‌ای شدند از فضلیتِ مداد علما بر دِماءِ شهدا. قلم برای من یعنی جلال. جلالِ آلِ احمد. که کاغذ کاهی داشت و مداد. …

بحران

در ماوراء الطبیعه نه سر رشته‌ای دارم و نه سوادی و نه حتا علاقه‌ای. همیشه هم فکر کرده‌ام دنیا بر دائره‌ی اتفاقات علت و معلولی چرخیده و بیشترش را حُکماً حکمت خدا دانسته‌ام که بنده را در کشفِ اسرار آن راهی نیست. الغرض، رمضانی که روزهای آخرش را نفس می‌کشیم، پر از اتفاقات ریز و …

زلزله نگاری

زلزله‌ی اول که شدیدتر از پس‌لرزه‌های متناوبِ بعدی بود، بعد از ظهر تکان‌مان داد. حوالی بیست دقیقه گذشته از سه‌ی بعدازظهر دومِ تیرِ نود و پنج. و بعدش داستان پس‌لرزه‌ها شروع شد. لا مُنقَطِع! تکانِ شدیدتر اما مال دم دم‌های افطار بود. طوری‌که مردم روزه‌شان را با لرزه باز کنند و بعد تکان‌های بعدی که …

تکان‌ها تکانش نداد!

“علامه طباطبایی در احوالات استادشان آقا سیدعلی آقای قاضی خاطره‌ای دارند که نقل به مضمونش این است: روزی در کلاس درس بوده‌اند که گویا زلزله می‌شود. همه‌ی طلاب فرار می‌کنند. سقف می‌ریزد… . گرد و غبار آوار که می‌خوابد، تازه یاد استاد می‌افتند که وقتِ فرار آن‌ها از جایش تکان نخورده بود و برمی‌گردند می‌بینند …

بهار آن است که خود ببوید…

رمضان باران بهار… وه که چه صناعتی شده دل‌بری‌های بارانِ تند حینِ روزه‌ و روز رمضان انگار خدا وسط میهمانی دل‌بَریش گرفته با بندگانِ میهمان انگار سفره‌ی امسال مثل عرشِ خدا، بناست با آب بیامیزد؛ وَ کَانَ عَرْ‌شُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا… . +

معلمِ نیک‌کار

کلاس‌مان در طبقه‌ی اولِ یک ساختمانِ نما آجر بهمنیِ قدیمی بود تهِ کوچه‌ی باقرخان. آن سال‌ها مسجد خان را نو نکرده بودند و جلوی مدرسه‌مان، خرابه‌های مسجدی بود که می‌گفتند محل زندگی پیرمرد و پیرزنی است که بچه‌هائی را که توی مدرسه شلوغ کنند و درس نخوانند را می‌فرستند پیش‌شان که آن دو عجوز و …