مردمی هستیم که؛ به دانستنِ صِرف اکتفا میکنیم. به دانستن و دسترسی داشتن زودتر از عموم به اخباری که قرار است یکی دو ساعت یا یکی دو روز آینده منتشر شود. و از اینهمه تلاش و لابی و حرفهای درگوشی، صرفا دانستن آن خبر را میخواهیم و دیگر هیچ. مثلن اینروزها که تبِ انتخابِ شهردار …
دو سال و اندی قبل، وقتی به جهت کار غیرمترقبهای تهران بودم و علاف و منتظر در ضلع جنوبِشرقی میدان انقلاب که تا دوستی بیاید سر قرار و برویم پیِ آن کارِ غیرمترقبهی فوری و فوتی، از سر بیکاری گز میکردم کتابفروشیهای آن حوالی را که “جانستان کابلستان” رضای امیرخانی را دیدم. یکی دو ماه …
( این نوشته، سر بیموئی است که تراشیدنش هیچ ایماء و اشارهای به هیچ مخاطب و قرینهی خاصی ندارد.) نیروهای خدماتی ادارات و شرکتهای دولتی به دو قسمت کلی تقسیم میشوند؛ رسمی و قراردادی قِسم رسمی آنها که اینروزها نسلشان رو به انقراض و بازنشستگی است، مردمانیاند سیگاری، عبوس، طلبکار از عالم و آدم و …
کار و زندگیِ معلومش همین است که تلفن همراه زعمای شهر را گیر بیاورد و وقت و بیوقت مخِ حضرات مسئول را کار بگیرد بابت پیگیری پیشرفت پروژههای عمران شهری و سؤال در خصوص طرحهای آتی و البته زمان و نحوهی افزایش پروازهای فرودگاهِ خوی و رقمِ دقیقِ تناژ زبالهای که هر شب از معابر …
از الآن تا روز انتخابات کم از هشتاد روز مانده. دور دنیا را هم که بخواهی به سرعتِ “آقای فیلیس فاگ” بگردی، در هشتاد روز تمام میشود. یعنی به عوض وقتی که صرف میکنید برای دوره چرخیدن محله به محله برای اخذ حمایت زعمای قوم و ریش سفیدها و معتمدین و لابیهای شبانه و نصف …
شبِ جمعهی آخر سال است و هرکس از هر گوشهی شهر و ای بسا از هر گوشهی مملکت خودش را میرساند به وطن تا آخرین پنجشنبهی سال را سر خاک عزیزش برود و به یاد عزیزش باشد و اگر همت و کدبانوئیِ اهل منزل مدد دهد، بعید نیست اجاقی گرم شود و حلوائی خیراتِ روح …
مثل خیلی وقتهای دیگر حق با مَهدی بود. تو بیآنکه دنبال علت باشی، پیِ معاشرتی. آنهم بیدلیل و بیمقدمه. به هر ضرب و زور و به هر بهانه. بیآنکه وقت مصاحبت حرفی برای گفتن داشته باشی و بتوانی اوقات هم صحبتی را پر کنی و یا در جواب کلام، کلامی برای گفتن داشته باشی. هر …
نمیدانم با اینهمه زلزلهی ریز و درشتی که امسال دور و اطراف ما را لرزانده و میلرزاند، چرا تکان نمیخورد و ترک برنمیدارد و نمیشکند این بتِ بزرگِ حائلی که میان ما و خورشید حائل شده و این بنای عظیمِ حجاب پس نمیرود… این همه زلزله، آن هم در یک سال با اینهمه تکانه و …
پیرمرد، دقیقا! گوشهی بیمارستان و دقیقتر، گوشهی اتاق سوم از سمتِ راستِ بخشِ داخلیِ مردانِ بیمارستانِ شهید مدنی، در هیبتی کم جان و با صدائی که انگار از ته چاه بیرون میآمد، در جواب حال و احوالپرسی الکی من که رفته بودم به عیادت مریض دیگری، در آمد که شکر خدا! من هیچ چیزم نیست …
یکی دو روز که دسترسی به کنترل پنل سایتت محدود باشد و بگویند بخاطر اثاثکشی از این هاست به یک هاست قدرتمندتر و روزآمدتر و بهتر و …، فعلن یکی دو روز ننویس و چیزی نگذار و کامنتی نپذیر تا اثاثت درست منتقل شوند به خانهی جدید و چیزی این وسط جا نماند و کدی …