سی سال ِ پیش، “پدری” که تو باشی آستین همت بالا زدی و کاری کردی کارستان و برای “خـوی” که تا آنروز شهدایش هرکدام در یک گوشه از شهر آرام میگرفتند، آرامگاه اختصاصی بنا کردی و حتی از “عموحسن” شنیدهام که قبر چهارم از ردیف اول مزار شهدای شهر را به دست خود کندی و …
شهرداری بهترین و مطمئنترین و دم ِ دستترین بنگاه زودبازده اشتغال است. خاصه اشتغال در صنف ما که اولن طرف حسابت پیمانکار خدماترسانی ست که کسی را به کار میگیرد که نه گیر و گور اخذ مجوز و گزینش و محدودیت سن و صلاحیت عمومی دارد و نه محدودیت در بکارگیری و سواد و تحصیلات …
فهمیدم توی بحرانیترین لحظههای یک پدیدهی غیرمترفبه بهمانند بارن بحرانیای که شب دهم تیرماهمان را ساخت و زار و زندگی خیلی ها را برد زیر آب کسی برنده است که دادش بلندتر باشد و هوچیگریاش گیراتر و مظلومنمائیاش عینیتر است. و اگر داد نداشتی و بیداد نکردی، تخلیهی آب از زیر زمینِ تا سقف آبگرفتهات …
لابد خبری هست که هی دم به ساعت زمین و زمان را به هم میریزی ابر میآوری و رعد میفرستی و باران می بارانی! آنهم عهد وسط گرمای تیرماهی که هیچ بهیاد ندارد چهوقت دیگری جز این و کـِی چنین بارانی و سیل ناک بودهاست؟ ما را که خبر از اسرار نمیدهی ولی هماین که …
تعریف شغل سازمانی ما یک سطر بیشتر نیست؛ ارائهی خدمات! تعریفی که شعاع دائرهاش از رفع ابتدائیترین نیازهای بهداشت محیطی را شامل است تا ارائهی سرویسهای تخصصی با سیستمهای روزآمد و مکانیزه. کسی در کسوت ما، نمیتوانم و نمیشود و بماند برای فردا، توی کار نمیآورد. و نوع نیازهائی که سوی ما روان شدهاند، دارای …
آقا ما نخواهیم قبور شهدا را سر و سامان دهید و دست از سر ما و مزار شهدایمان و خاطرات سالها و روزها و شبهایمان بردارید، برویم که را ببینیم؟ ما نخواهیم کسی، بنیادی، متولی شهید و شهادتی یا هر ننه قمر دیگری، یکسان سازی نکند مزار خاطرات ما را خدمت کدامتان عارض شویم؟ ما …
هر از گاهی که روغن در روغندان چراغ گردسوز بالای طاقچهی اینجائی که ما هر شب میآئیم و فتیلهاش را آتش میزنیم و به روشنیاش چیزکی سرهم میکنیم و مینویسم و میرویم، ته میکشد و کمسو میشود و بقولی نوشتنمان نمیآید، کسی یا کسانی از گوشهای که هیچ رقم فکرش را نمیکردی، پیدایشان میشود و …
کوچههایی با کوچههای دیگر فرق میکنند که با خیال کسی یا قصهای از آن گذشته باشی، وگرنه هرجای این شهر مثل هرجای دیگرش میشود. مردم شهر مثل نان شب به قصه، به خیال، به تصویرهای ناهوشیار نیاز دارند و جهان ناهوشیاری دور شده است. از دستمان رفته. باغهای مخفی از پشت پنجرهها و درها کوچ …
برادر من وقتی رفت شانزده ساله بود. نه روز رفتنش وقتی روی پا بند بود و نه روز برگشتش روی دست مردمی که آمده بودند تا بهشت بدرقه اش کنند… وقت رفتنش قامت رعنائی داشت که حسرت هر مادری بود و وقتی برگشت، مشتی استخوان بود که حسرت هر مادر شهیدی که جگرگوشه اش را …
کم از یک هفته است همه ی امکان و توان را مصروف و مهیای کار آماده سازی تپه های جنوبی شهر کرده ایم که قبل این به نام روستای هم جوار، “امیر بَی داغلاری” و من بعد به صفای حضور دو شهید گم نام که حاصل تفحص در فاو و محل عملیات والفجر هشت اند، …