نمیدانم با اینهمه زلزلهی ریز و درشتی که امسال دور و اطراف ما را لرزانده و میلرزاند، چرا تکان نمیخورد و ترک برنمیدارد و نمیشکند این بتِ بزرگِ حائلی که میان ما و خورشید حائل شده و این بنای عظیمِ حجاب پس نمیرود… این همه زلزله، آن هم در یک سال با اینهمه تکانه و …
دو پاکت آجیل، یکی مرغوب و دیگری نامرغوب جلوی دستش بود و هر از گاهی ناخنکی به یکیشان میزد. پیرمرد سرایدار که آمد تو، پاکت آجیل نامرغوب را گرفت سمتش که؛ مُشتت را پر کن و بعد انگار فکری به نظرش آمده باشد، کلهم اجمعین پاکت را داد به او که تا وقتی آخرین مریض …
دختر بچه پرتقال دلش خواسته بود. مادرش گفته بود توی این فصل پرتقال از کجا پیدا کنیم؟ بعد از چند دقیقه دختر بچه با یک پرتقال وارد اتاق شده بود! هیچکس نمیدانست این پرتقال را کی دست او داده؟ آقا فرموده بود این بچه توی حرم دلش پرتقال خواسته بود، حالا با قاعده به او …
امیرالمومنین علی علیهالسلام خطاب به اشعث ابن قیس فرماندار آذربایجان: همانا پست و فرمانداری برایت وسیلهی آب و نان و جمع آوری ثروت نبوده، بلکه امانتی بر گردن توست! و تو باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنی! حق نداری نسبت به رعیت و مردمی که مأمور به رعایت حالشان شدهای، استبداد بورزی و …
پرسیدم: تو هم عین من، وقتی اهتراز پرچممان را میبینی و بادی را که میوزد در زیر و برش و رقص میاندازد در جان غرور سه رنگ و خوش رنگمان، خوش خوشانت میشود و محو تماشا و غرور و ابهت میشوی؟ خیره به پرچم سترگِ افراشته در مقابل گنبد نقرهای مرقد امام، گفت: آره. ولی …
گفت: تقوی و هنر، نه فقط این است که مراقب باشی کسی از کلامت ظن باطل نبرد و سوء برداشت نکند، هنری داری اگر، کلامت را طوری ادا کن که مخاطبت را هم قانع کند و هم راضی. و گفت: ای بسا کسی سِحر کلامی بلد باشد که مخاطب قانعش شود اما، هر قانع شدنی …
نرگس طلبد شیوهی چشم تو، زهی چشم! مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست — از بهر خدا زلف مپیرای که ما را شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست… — تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟ — چون چشم تو دل میبرد …
به هم خوردن لایهی یکدست سفیدِ برفِ جلوی در یعنی اینکه کسی آمده یا رفته… ریزتر که شوی سن و سال و زن و مردیاش هم دستت میآید! حتیتر اینکه میفهمی آدمی که رفته یا آمده، قدم آهسته بر میدارد یا تند پا کج میگذارد یا راست دقیقتر که باشی طرفت را از رد زیرهی …
حکما خودش مزهی دوست داشتن و خستگی و انتظار را چشیده بود که دائم به آنها که خسته میشدند، میتوپید که؛ عاشق! خسته نمیشه. از حال میره! +
میگفت: هر بار که برف میبارد خاصه اگر شب باشد و سرخی آسمان بیفتد روی دانه دانهی برفی که از ناکجای آسمان فرو میریزند روی زمین و مسیر بارش از منتهی الیه آسمان تا ثانیهی فرو افتادن برف دانهها قابل تعقیب باشند دانههای برف را میپایم که در منحنی غیر منتظمی با هزار ناز و …