شیعه‌گی

قربانی

روزی که در شبستان مسجد شجره، بیرون مدینه داشتم تقلا می‌کردم که تلبیه بر زبانم جاری شود و لبیک بگویم و مُحرم شوم و آن لحظات ملکوتی مثل تهی کردن قالب، سخت بودند و شیرین، دلم، تهِ تهِ دلم این امید سوسو می‌زد که این بار به عوض مردی برگزیده که خدا او را به …

لقاء

سرویس اتوبوس‌های درون شهریِ هتل به حرم و بالعکس برای حجاج ایرانی دیشب مجددا راه افتاد. برابر طرح ترافیکی‌ای که پلیس مکه در قبل و بعد از ایام تشریق اجرا می‌کند، ناوگان اتوبوسی حق تردد در محدوده‌ی حرم را ندارد و این ممنوعیت معمولا هر سال، از روز ۱۴ ام به بعد برداشته می‌شود. این …

بازگشت

برای رمی روز سوم، اول بنا بر این بود که بعد از اذان ظهر چادرها را به مقصد جمرات ترک و بعد از رمی، پای پیاده برگردیم هتل. یعنی علاوه بر منا، در داخل شهر هم دور و بر سه کیلومتر در گرم‌ترین ساعت روز باید پیاده می‌آمدیم. به تمهیدِ حاج محمدِ مدیر، بعد از …

ترویه

امروز هشتِ ذی‌حجه و هم هشت شهریورست. کم پیش می‌آید که ماه قمری و شمسی این طور روی هم بیفتند. الغرض فردا عرفه و پس فردا جمعه، عید سعید قربان است. اهل سنت معتقدند منظور قرآن از حج اکبر، حج در سالیست که عید قربانش جمعه باشد و حج در آن سال را ارجح می‌دارند …

کعبه‌ی شش گوشه

شب جمعه حتا اگر در مکه و چند صد متری کعبه هم که باشی باز دلت هوای دلبر می‌کند و مرغ خیالت پر می‌کشد تا کربلا. ای نماز ما به خاکت مبتلا و عجبا که مغناطیس عشق حسین، همه را و همه جا را تحت جذبه خود دارد.

لبیک

سخت‌ترین لحظه‌ی سفر حج، آن ثانیه‌ایست که در میقات و در ابتدای ورود به حرم، باید لبیک بگوئی و مُحرم شوی. تا قبل از آن، تا قبل ز آن لحظه‌ی تاریخی، همه‌ی مراودات روزانه‌ات را داری و حرف‌ها و جدل‌ها و تفاخرها و تجاهل‌ها را و وقتی که بناست وارد حریمِ حرمِ کعبه شوی، باید …

الرحیل

مدینه با همه‌ی زرق و برقی که مثل وصله‌ی ناجور به‌ش چسبانیده‌اند بوی خودش را دارد. همیشه‌ی خدا همین‌طور بوده است. شهری در حصار تپه‌های کم قامت و سنگی و سیاه. درست عین همان روزی که سلمانِ هنوز مسلمان نشده، به اشتیاق اسلام و پیام‌آورش؛ محمد –صلی الله علیه و آله- نشانش را داشت و …

هوس کار

آقا اسماعیل، آرایشگری است پیرسال که از وقتی که من چشم باز کرده‌ام و یادم می‌آید، مغازه‌اش سر گذری بود که نجاری پدربزرگم آنجا بود و ویترین و دک و پوز آرایشگاهش همان‌هاست که چشمِ کودکی من دیده است. بی حتا ذره و کمتر از ذره‌ای تغییر و اصل و فرع مغازه و اشیاء و …

شستوشوئی کن و آنگه به خرابات خرام… .

شانزده سالِ پیش، وقتی عمو به طور غیر مترقبه‌ای مسافر قبله شد، هیچ آمادگی‌ای نداشت برای درک این فیض بزرگ. عمو که می‌گویم، یعنی دوستِ صمیمیِ بابا. یعنی همه‌ی دوستان صمیمیِ بابا برای من عمو هستند و اسم‌شان توی گوشی‌ام نه به اسمِ فامیل که به عنوان ذخیره شده‌اند؛ عمو… .عمو جعفر. عمو محمود. عمو …

سرت را سرسری متراش!

بچه‌سال که بودم، همیشه‌ی خدا یکی از اجزای جیبِ پیراهنم، یک شانه‌ی پلاستیکی بود و موی بلند و شانه کرده که برخلاف قوانین مدارسِ آن روزها بود، یکی از آرزوهای همیشگی‌ام بود و یکی از تعارضات دائمی من و ناظم مدرسه، کوتاه کردن مو بود و این تعارض تا آخر و در هیچ مقطعی از …