شیعه‌گی

لا یّمَسُّهُ الا المُطَهرون

حُسنت به اتفاقِ ملاحت، جهان گرفت… . IIIIIIII تو باز بار داده‌ای مثلِ همه‌ی هزار و چهارصد و سی و چند سالی که از نزولت می‌گذرد. باز بهارت رسیده باز بهار، نو شده در گلستانِ همیشه سبزت باز با صد هزار جلوه برون آمدی که ما با صد هزار دیده تماشایت کنیم… باز سفره گشاده‌ای …

بچه‌های بالا

سرباز کسی را گویند که سر باختن بلد باشد. سر فدا کردن بداند و سر از دست دادن برای عقیده‌ای که دارد برایش سخت نباشد. نیمه‌ی شعبان، علاوه بر جشن و سرور و شادیِ میلاد امام موعود، بهانه‌ایست تقویمی که یاد سربازانِ گمنامی بیفتیم که امنیت پایدارمان مدیون مجاهدت‌های خاموش ایشان بوده و هست. موضوعی …

شهیدِ دیپورتی

از ده پانزده سال قبل که هر کدام‌مان در یک سمت مملکت دانشگاه قبول شدیم و افتادیم در اطراف و اکناف کشور و بعدش به تَبَع مشغله و گرفتاری‌های بعدش، ساکن این‌جا و آن‌جای ایران بزرگ شدیم، دیگر کم‌تر می‌دیدمش. آن سال که کنکور دادیم، درس‌خوان‌‌تر از همه‌مان بود و دانشگاه تهران قبول شد؛ علومِ …

قُرص قمر

لباس یک دست سفید پوشیده بودم. بی‌جوراب به پا. بی‌ساعت به مچ و به هیچ زائده‌ی دیگری که دست و بالم را بگیرد. قرار بود یک عمر حسرت من و پدر و پدربزرگم تا چند ساعت دیگر تمام شود و عوض پدر و پدربزرگ و خیلی‌های دیگری که “آن‌جا” را دیده و ندیده رخ در …

سوم شعبان

#باز_نشر غروب مدینه بغایت کمال، زیباست. داخل صحن شده بودم که اذانِ اعلانِ نزدیکی وقت نماز گفته شد. درسرزمین حجاز، نیم ساعت سه ربع مانده به وقت شرعی نماز، اذانی می‌گویند که معروف است به اذانِ اعلان. یعنی که وقت نماز نزدیک است؛ یا ایها المومنون! بیرون مسجد، بین باب جبرییل و باب نسا جاگیر …

تحویل

تحویل سال هیچ خصوصیتی نسبت به ثانیه‌های دیگری که خیلی بی‌خیال و بی‌توجه از کنارشان رد می‌شویم ندارند. فکر می‌کنم حتا، شاید بوده‌اند لحظات و ثانیه‌هائی که موثرتر از لحظه‌ی آغاز بهارِ تقویمی برای هرکدام‌مان اتفاق افتاده و می‌افتند. و ما در لحظه‌ی تحویل، در غفلتی جمعی، از مهمی غافل و به ثانیه‌ای پرداخته‌ و …

سامره

اولش کسی نگفت که حداقل باید بیست ساعت بنشینید توی این مینی‌بوس درب و داغان. نگفت و نه شنید که پلیس لب مرز می‌گوید: “ما کو امنیه فی سامرّاء” نگفت جاده‌های منتهی به سامرا را با خاک‌ریز پوشش داده‌اند که جلوی تیر و ترکش را بگیرد… و نگفت ما به قصد زیارت اربعین آمده‌ایم و …

حسرت

اولش فکر می‌کردم مال ترکیب رنگ زیبای تصویر است که مردم مشتاقانه دنبال آدم می‌افتند تا عکس و متن روی کوله را بخوانند. این مردمی که می‌گویم را در شعاعی به وسعت ایرانیِ فارسی زبان مدنظر بگیرید تا عربِ عراقی و سوری و کویتی و اروپائیِ انگلیسی زیان. سوال‌های نفر اول و دوم و… دهم …

حسرت

ازدحام نفس‌گیر مرز را که رد کردیم، تا بچه‌ها تجدید وضو کنند و نماز ظهر و عصرشان را بخوانند، عکس‌های شهید را آویختیم از کوله‌ پشتی‌های بچه‌های گروه. چند تائی را هم که اضافه مانده بود را گذاشتم توی کوله‌ی خودم. یکی دو کیلومتر تا کراچ (گاراژ) عراقی‌ها راه داشتیم و عکس‌های خوش آب و …

دیدار به قیامت؛ زیر بیرق حسین بن علی

با دشداشه‌ی مشکیِ عربی‌ای که پوشیده بود، بیش‌تر به عراقی‌ها می‌ماند تا زائری از روستاهای اطراف لامرد در استان فارسِ ایران. با همه دم‌خور بود. جمله‌ی جالبی داشت. می‌گفت: شاید این اولین آخرین دیدار من و شما باشد. اما قیامت که برسد و محشر که برپا شود، همه‌مان دور علمی جمع می‌شویم که علم‌دارش عباسِ …