شیعه‌گی

با بی‌بابا

دو سه روز بعد از چاپ کتاب «بی‌بابا» در بهمن ۴۰۱ و به مناسبت روز پدر، مهدی قزلی خواست که برای برنامه «روایت بابا»ی خانه شعر و ادبیات ایران، روایتی از «فقدان پدر» ارائه کنم و به خاطر زلزله‌های پی‌درپی خوی و مسئولیتی که در میدان مدیریت بحران داشتم، نشد که بروم تهران و در …

و فرمود: «جز برای رضای خدا کاری مکن»

آن سال‌ها جوان بودم. سرم سوداهای کمتر داشت و بیش‌تر مال خودم بودم و روز و ماه‌هائی بود که به جهت دیدارِ عزیزی، هی دم به ساعت تهران می‌آمدم و چون شب‌مانی در تهران را نمی‌دانم برای چه خوش نمی‌داشتم، حساب کتاب کرده بودم که عوض پول هتل، یک بلیط رفت و برگشت تهران-مشهد-تهران که …

برای عموی ملای مجاهدی که داشتم

از قضا منی که الان چهل سال بیش‌تر است حسین، پسرِ علی شرفخانلو شده‌ام، در سن و سالی‌م که در کوچه و خیابان برای طفلان و نوجوانانِ ناشناس که اسمم را بلد نباشند، عمو خطاب شوم و ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانیم همه‌ی آن‌ها که مرا از نزدیک می‌شناسند می‌دانند که همه‌ی دوست و …

خودش خواست “شبیه خودش” شود!

(به بهانه هفتمین سالگرد شهادت شهید حامد جوانی و انتشار چاپ هشتم کتاب شبیه خودش) کتابش برخلاف کتاب‌های قبلی‌م خیلی زودتر از آن‌چه فکرش را می‌کردم سر و شکل گرفت. انگار کسی ایستاده باشد بالای سرِ کار و هی ایراد و گیر و گرفت‌ها را رفع و رجوع کند و آدم‌ها را به هم برساند …

سلام بر اسماعیل

چهل سال و چند روز پیش در چنین روزی، مردی که چند روز قدم زد روی زمین به اخلاص، گام آخر را از زمین برداشت و رفت تا پا در بهشت برین خدا بگذارد و به بهای خون، تماشای رازی قسمتش شود که جز به اهلش فاش نمی‌شود. معلم بود که شهید شد و آن‌قدر …

شات از نمای نزدیک

جوان بودیم. آن‌قدر که حسابِ این را نداشته باشیم که با پراید اجاره‌ای که معلوم نیست کاربراتور و دلکو و سیم گاز و ترمزش درست کار می‌کند یا نه و با گواهینامه‌هائی که هنوز جوهر امضایشان خشک نشده، نباید زد به دل جاده و نرفت تا مشهد. اما خب؛ جوان بودیم و جوانی و حساب …

بِهشتِ بَدیعِ بُشرویه

شب شکسته و صبح دمیده بود که رسیدیم. بین خواب و بیدار و خنکای سحر که حتا در کویر هم تا زیر پوست آدم می‌خزد. و تو بهتر می‌دانی شکوه وقت سحر را، وقتی آسمان شب از سیاهی به کبود و سرمه‌ای در حال انقلاب است. همان اول کار و بعد از دور زدن میدانی …

علی آباد

روز آخر قرن است. سال و قرن دارند باهم عوض می‌شوند و قضا را امروز مناسبتِ سومی هم دارد برای منی که حسین شرفخانلو باشم ۳۹ ساله از خوی! چند سال پیش در چنین روزی بود که خدا یک علی به علی‌های بی‌شماری که اسم‌شان مشتق شده از اسم مولای‌مان آقا مرتضی علی، اضافه کرد …

بس‌که سخت است فقط گریه کردن و کار دیگری نتوانستن…

نوجوان بودم که روضه‌ها را فهمیدم. شرح معرکه‌هائی که ته‌ش به شهادت یکی از چهارده معصوم می‌انجامید و همه‌شان بلااستثناء دریغ و درد و آه و حسرت و نیسگیل داشتند. آهِ از دست دادنِ آدمی خوب که خورشید بر سر بهتر از او سایه نیفکنده باشد. وقتی چند سال گذشت و مشتری دائمی روضه شدم …

در دست سخنرانی

آقای شیخ محسن مجتهد شبستری که به رحمت خدا رفت، بعد از مرحوم آقای مشکینی و دو امام جمعه شهید (آیت‌الله مدنی و آیت‌الله قاضی) و مرحوم آقای ملکوتی، سال‌ها امام جمعه تبریز بود. آن سال‌ها نماز جمعه تبریز در سوله‌ای عریض کنار عمارت ارگ علیشاه تبریز اقامه می‌شد و هر قشر و گروهی از …