باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا …
تیغ تیز آفتاب تابستانیِ حجاز، بی هیچ ستر و حجابی بر سر و روی قافله می بارید. خیل عظیم زائران بیت عتیق از همه جای جزیره العرب، اولین و آخرین تمتعِ با پیامبرشان را، گزارده بودند و پیامبر در آخرین روزهای عمرش، حج را نیز به امتش آموخته بود. هزار هزار حاجی سر تراشیده، در …
امشب،حج مکرر و چهل روزه حسین آغاز می شود. حجی که به سی روز «ذی الحجه»، آغازید و در ده روز محرم و به یوم عاشور، تمام شد. … و اَتمَمناها بِعَشر! امشب،حسین علیه السلام،چون همیشه ی تاریخ و در خلاف طواف به گرد سنگ و گِل،عزم میقات «نی» و مِنای «نوا» می کند. حسین …
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجدهات نکند؟ آواز آمد: نه از تو؛ نه …
و فرمود: زهد بین دو کلمه از قرآن است که خدای سبحان فرموده:«تا برآنچه از دست شما رفته حسرت نخورید و به آنچه به شما رسیده شادمان نباشید» -حدید۲۳- کسی که بر گذشته ی خود افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد، همه ی جوانب زهد را رعایت کرده است.
ساده، زلال، پاک، روان … آب دیده اید؟ یک تکه نور …جلوه مهتاب دیده اید؟ او نور، شور، غلغله…دریا چگونه است؟ من خوار، زار، وازده…مرداب دیده اید؟ نفرین به صبح…حال مرا درک می کنید؟ دل داده اید؟… عاشق بیتاب دیده اید؟ مثل خیال بود،چه کم بود،حیف شد مردم!…”خدا نصیب کند”…خواب دیده اید؟ یا امام رضا …
وقتی می خواست حالی مان کند که چقدر چشم سفیدیم که جلوی روی خدا خلاف می کنیم، می گفت جماعت! هیچ می دانید که شاهد امروز کژی هاتان قاضیِ فردای کرده هاتان است؟ … علی، عیان می دید و عیان می کرد.
حمد و سپاس را با ستایش تو آغاز می کنم… یقین دارم تو مهربان ترین مهربانانی اگه حرف مهر و محبت باشه… اگه حرف حال گیری باشد تو شدیدترین مجازات ها را می کنی…. صحبت بزرگی پیش بیاد تو از همه بزرگتری،زورت از همه بیشتره…. تو اجازه دادی من صدات کنم،ازت بخوام…پس بشنو…. …………………. تو٬ …
تا اطلاع ثانوی، اتمسفرِ دوزخ هولناک دنیای مادی، پراست از شمیم بهشت. از بوی خوش ربنا. از خنکای اجابت و استجابت … شیطان برون و ابلیس امّاره ی درون را به بند کشیده اند … یار با صد هزار جلوه برون آمده! و تا خدا! فاصله ای نمانده. داس ِ مَهِ نو، مژده ی فصل …
وقت وصل دلم به اقیانوس ژرف و شگَرف چشمهایت به ساعت ماه نو، از کی تا کی است؟ نان پاره زِمن بستان! کاری برای دلم نمی کنی!؟؟ می دانی که! نان باره! نخواهم شد!
