انتخابات سال ۸۸ پر از خاطره و مخاطره بود. با آن مناظرهی معروف میرحسین و محمود در شب سالگرد امام که محمود برای اولین بار مرحوم هاشمی را به صراحت در تلویزیون رسمی نظام و در برنامهای زنده به فساد و افساد متهم کرد و یادم هست آن شب کل مملکت دچار فوران یک حس …
نوشتن این یادداشت سخت و تقریبا غیرممکن بود. یا حداقل، برای نوشتنش باید چند سال دیگر صبر میکردم اما چون دارم سلسله مینویسم یاد داشتهای انتخاباتی را، حیفم آمد از رج خارج شوم و قصه ۸۶ و شرح آن سوز جگرش را بگذارم برای وقتی دِگر. پس باید برایش مقدمه بنویسم. و مینویسم؛ در تاریخنگاری …
سال ۸۵ موعد انتخابات مجلس خبرگان رهبری بود. دولت نوپای نهم، در امتداد حذف و تعدیل بسیاری از روندهای غیرضروری که دست و پاگیرِ سیستم دولتی و حکومتی بودند، به این نتیجه رسید که کمکم انتخاباتها را تجمیع کند. یعنی با پس و پیش کردن موعد انتخاباتها، کاری کند که در یک روزِ رأیگیری، دو …
اهل سنت منطقهی آذربایجان، عموما کُرد هستند. اینکه میگویم عموما یعنی قریب به اتفاق سنی مذهبهای استان ما و البته استان کردستان و کرمانشاه حتا، از نژاد کُرد هستند و از آنجا که در فرهنگ شفاهی آذری زبانها، به مسیحی میگوئیم اِرمَنی، به اهل سنت هم میگوئیم کُرد. علت هم برمیگردد به اینکه مردم منطقه …
پائیز سال ۸۹ برای دیدن دوستی، باید میآمدم تهران. صبحش که داشتم از خانه میزدم بیرون، مادرم خواب بود و بین خواب و بیداری متوجه رفتنم شد. برگشتم برای خداحافظی. عادت دارم وقتهائی که میروم سفر، دستش را ببوسم و عادت داشتم وقتی دارم دستش را میبوسم، از خدا چیزی طلب کنم. اما آنروز و …
خبر حاجی را صبح جمعه شنیدم. مثل همه. مثل همهی نمازخوانها و نماز نخوانها که صبحها قبل یا بعدِ طلوع، چشم که از هم باز میکنند، در کش و قوس و خماری بین انتقال از نشئهی خواب به حال بیداری، اول کاری که میکنند – میکنیم- یافتن گوشی و باز کردن مجرای اینترنت و چک …
برای از حاج قاسم نوشتن کلمه کم است. که او کلمه نبود. رود بود. روان بود. راه بلد و راه بر و راه نما بود؛ چراغ بود! کسی که تا مرز شهادت رفت و ایستاد پشت دروازهی وصال و داخل بهشتِ شهادت نشد تا ماندگان به گَردِ راهی که رفته بود برسند. و ببینند شوق …
آخرین بار، پیرمرد را در حیاط سپاه دیدم. دو سه سال پیش. آن سالی که معاون شهردار بودم و آنروز برای شرکت در مراسم روز پاسدار رفته بودم آنجا. از آخرین باری که دیده بودمش خیلی میگذشت و گذشت سالها، او را حسابی تکیده کرده بود و از همهی هیبتی که داشت، یک پوست مانده …
از همه منافع مرزی بودن شهرمان، نصیب سازمان ما مجهولالهویههائی است که توی کوه و کمرِ نوار مرزی حین عبور غیرمجاز پایشان سُر میخورد و با سَر میروند ته دره و تا برفها آب شوند مهمان یخ و قندیلهای درهاند و بهار که رسید و برفها که آب شد، اگر چیزی ازشان مانده باشد و …
به اسمش نمیآمد که اینهمه شیرین باشد؛ «تاریخ علم در دوره اسلامی» و نمیدانستم استادش اینقدر شیفتهی پیامبر باشد و اینقدر با حرارت و پر از شوق از رسول خدا بگوید و «پیامبر اکرم» از دهنش نیفتد و مفتونِ جانِ جهان باشد و شیفتهی محمد. که درود خدا بر او باد. نمیدانستم که پیامبر، فقط …