بدعادت شده بودیم. انگار که مقدر این بود که همیشه آب در کوزه و آفتاب در باجه (پنجره) باشد و هربار و هر کِی که خواستیم گیوه ور بکشیم تا لب مرز و پاسپورت مُهر کنیم به خروج و چند ساعت بعدش کربلا باشیم؛ به همین راحتی! کرونا که آمد، خیلی عادتهای عادی را به …
هر سال حوالی ایام حج، فیلش یاد هندوستان میکند و زنگ میزند بهم. به یاد آن شبی که در منی مریض شد و بردمش دکتر و دگزا بهش تزریق کردند که جان بگیرد و سرپا شود و سنگهای روز دوم و سومش را بزند و او این همراهی تا چادر امداد پزشکی و آن دو …
یکی از همکارهامان قبلِ اینکه بیاید اینجا و همکار ما در سازمان آرامستان شود، راننده ماشین سنگین بوده. یه این جماعت در اصطلاح میگویند «شوفر بیابانی» و اصلش این است که این جماعت وجب به وجبِ شرق و غرب و شمال و جنوبِ ایران را با غربیلک و دنده و کلاج و ترمزِ ماشینشان متر …
از او فقط اسمش را بلدم بودم؛ شهید صدر. اسمی که با جوهر آبی و قلمی درشت نوشته شده بود روی تابلوی مدرسهای ابتدائی، درست روبروی مصلای شهر که با یک پله اختلاف، رقیب مدرسه ما به حساب میآمد و همیشه خوف از این داشتیم که بچههای آنجا در مسابقات علمی و فوتبال و اذان …
از روزیکه آمدهام سازمان، دقیقا چهار سال میگذرد. در این چهار سال هزاران نفر از همشهریهایم به رحمت خدا رفتهاند و بچههای سازمانی که من مسئولش هستم، کار بدرقه آنها به سرای باقی را راه انداختهاند و من بیآنکه نسبتی با مردگانی که خدمات به آنها دادهایم داشته باشم، ایستادهام به تماشای عبور تک به …
“برای سلامتی قطبِ عالَمِ امکان حضرتِ امامِ زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و خوشنودی قلب نازنینِ آن حضرت و عرضِ تبریک به مناسبت میلاد پیامبر گرامی اسلام صلوات” این عبارت و مثل اینها، با صوتی رسا و کلماتی که شمرده شمرده ادا میشدند، انگار که هر کلمه سهمی دارد برای ادا شدن و سهم …
تا بوده، اینطوری بوده که از دل کوه و کمر و یا از یکی از میلههای مرزی جنازهی تبعهی بیگانه پیدا شده و بچهها خبر را به گوش رضا عامر رساندهاند که «بیا خدا برایت رسانده» اما گاهی هم شده که خودش با پای خودش آمده و هر بار که یکهوئی و بیهوا و بیدعوت، …
خدایش لعنت سیاستِ سیاه دولِ روس و انگلیس را و باعثان و بانیان مرزبندیهای بین کشورهای نو و کهنهی پیرامون ایران در دویست ساله اخیر را که برادر را از برادر و خاکِ یکپارچه را از هم و نخ تسبیحِ بهم پیوستهی فرهنگِ کهنِ تمدن ایرانی را پاره کرد از هم. خدایش استخوانهای آن خبیثانِ …
با منطق هیبتالله در اینکه معتقد بود «کار در آرامستان با کار در دیگر شعبات شهرداری فرق دارد و روح و روانِ آدم را دچار فرسایش میکند» موافق بودم. حرفش حرف درستی بود. کارِ اداری و استخدام در دوایر دولتی در ۹۹ درصدِ موارد، اینگونه است که اداره برای کارمندش محیطی آرام با هوائی مطبوع …
هرکسی بخواهد در مزایدهای دولتی شرکت کند، باید مبلغ مختصری را به عنوان سپرده در وجه سازمان برگزار کننده مزایده واریز کند و این سپرده تا روز اعلام نتیجه مزایده در حساب سازمان میماند و بعد از معلوم شدن برنده، بازندگان یکان یکان میآیند برای استرداد مبلغی که سپردهاند در حساب سازمان رسوب کند. فردای …
