” سالهاست می خوانمتان و از خواندنتان لذت میبرم. این حس ارادتی است که به قلم زیبایتان دارم و آنقدر بزرگ است که نوشتن برایتان را برای من سخت کردهاست. آنطور که کلمات را در هم میتنید و آن زاویه که میآفرینید برایم جالب، ویژه و خاص است. فصل نوئی که شما و همقطارانتان در …
سابق بر این تابستان و گدازههای شررناک ِ گرمای طویل ِ روزهای داغش رنگ دیگری داشت. هر سال که هوا رو به گرمی میگذاشت، دلی یاد گرمی نگاهی میافتاد که روزی در جائی گرو ماندهبود… این روزها اما نه هوا به گرمای سابق است و نه نگاهی به شررناکی آن روز… . . . . …
آن دلى که انسان در آن عشق اتومبیل فلانجور دارد، آن دل نیست، گاراژ است! بنگاه معاملاتى است! آن دلى که همهاش در آن میل جنسى موج مىزند، دیگر دل نیست، آن عشرتخانه است. شاعر، آن زمان که ضیاع و عقار و زمین و ملک و گاو و خر در زندگى نقش داشته، از اینها …
طوفانی که آمد و رفت، یادم آورد باید! دل از هر چه غیر خداست کـَند. یادم آورد دل اگر دل باشد، مـِلک مطلق و مال بی شریک ِ دلدار است. یادم آورد در خانهی دل و در خلوت یار، جز یار نمیگنجد! فهمیدم این طوفان مشیت حکیمانهای بود که خدا بندهاش را به آن آزمود …
و خدائی که آن بالا جای حق نشسته غیورتر از آن است که دو حـُب را در یک دل تاب بیاورد… فکرش را بکن یواشیواش و یکییکی انگار نه که آن غیر، جای او را در دلی گرفتهباشد، و از سر فراغت و طیبت همهی تعلقات را همهی پایبندها و پایبندیها را همهی دلبستگیها را …
اصلن حال ما خوب، حال ما خوش، روز ما نیک، بخت ما سعد… اصلن به کسی چه، کسی اینجا، کیلومترها آنورتر از شمائی که رندی میکنید و مستی، حالش نزار باشد و چشمش پر آب و پای ماندنش پر آبله! شما همان خیالتان خوش و کـِیفتان کوک که وقتی کس ِ پای در گــِل ماندهای …
هوای وامانده که گرم میشود، من نا خود آگاه یاد گرمای هوای تیرماهی میافتم که عطش آنچنان بود که دانی و طرب آنچنان که کردی و طلب آنچنان که کردم… هوای وا مانده که گرم میشود، دل من یاد نگاهی میافتد که کردم و راهی که راهیش نشدم و حسرتی که تا ابد بهیادگار از …
همهی مردها آمدند در باران با نان یابینان و بیباران اما سالهاست کلون خانهی ما مشتاق دست پدارنهایست که بکوبدش و من با شوق ِ تلانبار شدهی سالها نبودنت، با مهری که هیچکس نمیداند اندازهاش را در را و قبلتر از آن دلم را برایت باز کنم که داخلش شوی… همهی این سالها دلم به …
این سالها که اماممان رفته است و علم بر دوش ِ پیر ِ جواندل ِ دیگریست، اینهمه از امام گفتهایم و شنیدهایم و کم گفتهایم از ساکنِ سادهزیست حسینه ی محقر و ساده ی خیابان “فلسطین جنوبیِ” تهران که بعد امام نگذاشت سرگردان بمانیم و یکتنه ایستاد و نگذاشت امانت ِ امام به دست نااهلان …
یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِین وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِین لِکُلِّ مَسْأَلَهٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِید اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادِقَه وَ أَیَادِیکَ الْفَاضِلَه وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَه فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ أَنْ تَقْضِىَ حَوَائِجِى لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَه إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیر – – – – – و تو بگو …
