دل نامه

بوی پیراهن یوسف

زیر ریسه های الوان نیمه شعبان، با موسیقی ملایم چادرهای شربت و شیرینی و بچه های نو نوار کرده ی با کلی انرژی و اشتیاق، که کلی ماشین را قطار کرده اند پشت ایستگاه صلواتی شان، که کلی ذوق می کنند وقتی شیشه ی ماشینت را پائین می کشی و دست می بری تا مهمان …

« شناس » نامه ی من

حتی خدا هم آن باری که خواست قسم جلاله بخورد، اول قسمش اسم تو را آورد: «« و والد و ما ولد »»یعنی قسم خورد به تو و آنچه در پی تو می آید. بانک هم که می روم، یکی از « مشخص » اتی که پشت چک باید! بنویسم اسم توست. داخل قبر هم …

شما که بهتر می دانید …

این طوفان ها که دل و دین و عقل و هوش ام را با خود می برند؛ همه شان تقصیر سکان بی صاحب مانده ی – من – است. می دانید که! اینجا، کسی هست که نیاز شدیدی به یک ناخدا، یک نفر آشنای راه، یک – نفر بر – دارد. « اضطرار» که معرف …

هلو

هلو را که گفتی و همه چیز را بالا کشیدی و چائیدی. حواست باشد که هسته هاش را در بیاوری. هسته هلو می رود تو روده و دردسر درست می کند برایت. هسته هلو را نخور. ببین دورش هم چوب دارد، حریم دارد، یعنی این حرام است. در بیاور بیانداز دور. هلو را بخور، هسته …

مبادا

مطابق معمول اوقات بی کاری اش، آمده بود سر وقت من که به سنت مالوفش، باز، آویزان ام شود… حرف درست درمون هم نداشت تا وقت تلف ! کند. باری بهر جهت بود که پرسید: آره داشتی می گفتی … کی ها دلت برا – بابا – تنگ میشه؟ نوک زبانم بود که بگویم، دل …

بیست و پنجمین سال مبادا

قیصر می گفت: بی تو نه، هست هایمان آنگونه که بایدند و نه، باید هایمان آنگونه که هستند … می گفت: هر روز بی تو، روز مبادا است. . . . می گویم: امروز صبح که از خواب بیدار شدم، بیست و پنجمین سال مبادایم شروع شد. سال مبادا … قیصر، یکی دو سه روز …

فال سال نو

یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود یاد باد آنکه چو چشمت بعتابم می کشت معجز عیسویت در لب شکر خا بود یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود یاد باد آنکه رخت شمع طرب …

تو ره بنما!

دشمن داشت شهر را می گرفت. ما ،انگاری که جزء آخرین دسته های مقاومت شهر بودیم که داشتیم تو خیابونهای شهر جلوشونو می گرفتیم. برخلاف انتظاری که تو همان خواب از خودم و بچه ها داشتم، خوب داشتیم جلوشونو می گرفتیم. این سرعتگیرهای شهرداری که عین دمل تو خیابونهای شهر سر برآورده اند و هر …

دلم هوایت را کرده…

چرا تمام نمی شوند این روزهای سرد و بی روح چرا اینهمه دوری می گزینی ،یارا… انگار اصلا قرار نیست سوت پایان وقت اضافه این روزها و سالها زده شود … به حساب نا تراز من،دو سالی می گذرد از آغاز دقیقه نود بازی دو سر باخت من و دنیا. سالهاست به این فکر می …

عرفه …

چند سال پیش بود …؟ چهار سال! و زمان را ببین که چه بی رحمانه روزهای با توبودن را از من دور می کند. چهار سال پیش بود … شب عرفه. و روز عرفه. روز نهم ذی الحجه الحرام. در مرکز زمین ، نه! در مرکز آسمان. در کرب بلا که مهمانت بودیم به شور …