دل نامه

مبادا

مطابق معمول اوقات بی کاری اش، آمده بود سر وقت من که به سنت مالوفش، باز، آویزان ام شود… حرف درست درمون هم نداشت تا وقت تلف ! کند. باری بهر جهت بود که پرسید: آره داشتی می گفتی … کی ها دلت برا – بابا – تنگ میشه؟ نوک زبانم بود که بگویم، دل …

بیست و پنجمین سال مبادا

قیصر می گفت: بی تو نه، هست هایمان آنگونه که بایدند و نه، باید هایمان آنگونه که هستند … می گفت: هر روز بی تو، روز مبادا است. . . . می گویم: امروز صبح که از خواب بیدار شدم، بیست و پنجمین سال مبادایم شروع شد. سال مبادا … قیصر، یکی دو سه روز …

فال سال نو

یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود یاد باد آنکه چو چشمت بعتابم می کشت معجز عیسویت در لب شکر خا بود یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود یاد باد آنکه رخت شمع طرب …

تو ره بنما!

دشمن داشت شهر را می گرفت. ما ،انگاری که جزء آخرین دسته های مقاومت شهر بودیم که داشتیم تو خیابونهای شهر جلوشونو می گرفتیم. برخلاف انتظاری که تو همان خواب از خودم و بچه ها داشتم، خوب داشتیم جلوشونو می گرفتیم. این سرعتگیرهای شهرداری که عین دمل تو خیابونهای شهر سر برآورده اند و هر …

دلم هوایت را کرده…

چرا تمام نمی شوند این روزهای سرد و بی روح چرا اینهمه دوری می گزینی ،یارا… انگار اصلا قرار نیست سوت پایان وقت اضافه این روزها و سالها زده شود … به حساب نا تراز من،دو سالی می گذرد از آغاز دقیقه نود بازی دو سر باخت من و دنیا. سالهاست به این فکر می …

عرفه …

چند سال پیش بود …؟ چهار سال! و زمان را ببین که چه بی رحمانه روزهای با توبودن را از من دور می کند. چهار سال پیش بود … شب عرفه. و روز عرفه. روز نهم ذی الحجه الحرام. در مرکز زمین ، نه! در مرکز آسمان. در کرب بلا که مهمانت بودیم به شور …

ذی الحجه الحرام

وفرمود: حتی جهاد نیز به اندازه اعمال ذی الحجه محبوب نیست … الا به آنکه مجاهدی با نثار جان و ایثار دل برود و باز نگردد. و باز فرمود: اتمام حج به رویت امام –علیه السلام- است. می گویم: موسم حج ؛ هر سال که شروع می شود، خیل اصحاب آخرالزمانی امام عشق را می …

انگار بزرگ شده ام…

انگار بزرگ شده ام! یه کمی بیشتر از خیلی آنقدر که نبودنت درست بخورد به فرق سر ذوق ناکوکم… بس که نیستی! و هی خود را بنمایاند … بس که نیستی بچه سال تر که بودم ؛ و این چیزها را نمی فهمیدم،وهم برم داشته بود که چه دل گنده ای دارم که این چیزها …

خدایا سلام

بارها قبلتر از دیشب هم خدائی ات را نمایانده بودی. دیشب هم. در آن جای مقدس که شیشه دلم را لرزاندی… من کفتر جلد توام … گیرم که ساعتی نگاهم به بام دیگری بلغزد! خودت اینها را بهتر می دانی. اینجا،اکنون… داد می زنم که به رحمت واسعه ات امیدوار و مطمئنم. اینرا هم دیشب …

داد می زنم …

بگذار با صدای بلند بگویم بگذار داد بزنم که همه بشنوند صدای بنده ی از همه جا بریده ی تو را که : ««انت اکرم من ان تضیع من ربیته»» این یعنی اینکه ؛ تو بزرگتر از آنی که کوچکترین بنده ات را به زمین بزنی شان تو اجل از کارهای بچه گانه من است …