گفت: خداحافظی دوری میاره. می آم تا دَم در، مثل هر روز که می ری سر کار. حرف رفتنو نزن. بگو غروب زود بر می گردم… *** سخت بشود داستان شیرینی ساخت از زنی که گوشه ی کیف پولش همیشه یک کاغذ چندلا تا شده هست که بالایش نوشته: دعای محبت! ======== داستان همشهری. تیر …
قرار شد اسماء١ برود؛ اسماء بهتر از بقیه صحبت میکرد. روانهاش کردند برود و سؤالشان را، شاید اعتراضشان را به گوش پیامبر برساند. پیامبرِ خدا با چندنفر از صحابه توی صحن مسجد نشسته بودند. اسماء نزدیکتر آمد، سلام کرد و گفت: «پدر و مادرم به فدایتان یا رسولالله! بانوان من را فرستادهاند بیایم و سؤالی …
شده ام لنگه ی نسخه خوان های پشت پیشخوان داروخانه ها. حوصله ی خواندن هیچ سطری را تا انتها ندارم. بس که سطرها تکراری اند. عین سطرهای نسخه های بد خطی که گذاشته اند پشت پیشخوان داروخانه در نوبت پیچیدن… و همه شان پُر ند از قرص های مسکّن و تب بُر و مکمل و …
مرا هزار امید بود در این ماجرای طوفانی و تو هر هزار را فسردی. مِن بعد ریشه ی امیدهای زمینی در من خواهد فسرد. و آزاد و رها چشم در چشم افق خواهم دوخت تا مگر کِی صبح سر زند… همه ی یاد داشت من از تو، افسردن آرزوهایم است. که آن نیز تقدیم تو …
حکایت آدمیزاد حکایت عجیبی است. مخلوقی که گاه تا مرحله ی ربوبیت خود را بالا می انگارد! و خدا را بنده نمی شود. ذات انسان طغیان گری و افزون خواهی است. ما آدمها گاهی یادمان می رود آدمیم. مخلوقیم. عبدیم. محتاجیم و ضعیف خلق شده ایم… هر از گاهی خدا باید دری را به تخته …
می گوید: خیارت را بی نمک نخور. خیار که بی نمک مزه نمی دهد. اصلن خیار بی نمک را نمی شه لمباند؟! می گویم: حضرت ِ فیلان ِ ما از فُلان وقتش دُم نداشته! کِی تا حالا ما خیار رو با نمکش خورده ایم که این مرتبه ی دویّمش باشد؟! می گوید: نمک روی خیار، …
از وقتی که تقّی به توقّی خورده و ما – به زعم خودمان! البته- شده ایم یک کاره ی جائی که این جا باشد!!!، دفتری برداشته ام و کارهای باید ام را هر روز مرقوم می کنم آن تو. هم چنین است کارهائی را که نکرده ام و باید برای انجامشان فکری بکنم. حالا می …
یکی از عوامل تحت اختیار!!! که اینجا را با خانه ی خاله اش یک سان گرفته! دی روز را دودره کرده بود به خیال اینکه رئیس! می رود کنسرت عالیم قاسیم اف آذربایجانی و اداره نمی آید و نیامده بود سرِ کار. غافل از اینکه من سر کار بودم و کنسرت ام را نرفته ام. …
آبان فصل ورق خوردن اتفاق هاست. سرآغاز روی داد های مجهول بعدی. این سرِ ماست و آستان لطف تو. اتفاق، زیبائی و شیرینی و شوق دانستنش به مجهول بودن وقت روی دادن و نوع و اندازه ی آن است. عیاری ست شگرف برای یادآوری آزمون صبر و امید و توکل. آی خدائی که آن بالا …