آورده اند که شیخی در بیابانی شیطان را دید که باریتعالی را ستایش می کرد . شیخ متعجب از او پرسید : – ای ابلیس تو که سر از بندگی باریتعالی برداشته ای ، این ستایش دیگر چیست ؟ شیطان رو به آسمان کرد و گفت: – آری ، من دیگر بنده نیستم ، اما …
مردم، «پیر جوان»های سیزده ساله را یادتان می آید؟ ستاره هائی که روزی روزگاری بر ما هبوط کرده بودند. برما و ایران کهن سال ما که راه نشان ما و اولاد بنی آدم دهند! تفسیر آخرالزمانی آیه های کتاب کریم را می گویم. تمثیل شجره ی طیبه ای که فرمود: «اَصلُها ثابِت وَ فَرعُها فی …
بیشتر آدم! ها محکومند. محکومند که مادر باشند و شب و روز دلواپس باشند. محکومند که مثلا دائی باشند و دلشان پَر بکشد برای خنده های خواهرزاده. یا مثلا عمه باشند که اتوماتیک وار عاشق بچه ی داداشش است. یا معلم، که عاشق تک تک بچه های کلاس است که جدول ضرب را از بر …
عقل من چهار تکه بود. دو تا دوتا روی هم نشسته. که عنقریب می پوکیدند و می پوکاندند. دو جفت عقل من یک ماه و نیمِ تمام، طول کشید تا کنده شوند. بس که نا راست بودند و با همه ی کژی شان، بی محابا کنگر خورده و لنگر انداخته بودند. آن دو جفت عقل …
وقتی می خواست حالی مان کند که چقدر چشم سفیدیم که جلوی روی خدا خلاف می کنیم، می گفت جماعت! هیچ می دانید که شاهد امروز کژی هاتان قاضیِ فردای کرده هاتان است؟ … علی، عیان می دید و عیان می کرد.
آنقدر به رحم و رحمتت با منِ … تا کرده ای که بگویمت: تو را نادیدن ما غم نباشد! و دلم هوای جرعه ی اول جاریِ « جمعه » می کند که صفت حمدِ توست؛ یُسَبِّحُ لِلِّهِ ما فِی السِموات وَ ما الاَرض اَلمَلِکِ القُدَّوس العَزیز الحَکیم …
گفت: حالا هر غلطی هم که کرده باشی، روتو می کنی سمت شش گوشه اش و میگی: «السلام علیک یا ابا عبد الله». حالا هر قِسم گندی که زده باشی! … می گویم: آقای آب در حسرت لبهایش! رحمی کن بیا…
می دانست که خدا کسی را گارانتی نمی کند! می دانست …
شب، وقتی با ماهِ شب چهارده چشم در چشم شدم و خستگی روز پر حادثه ام را جمع کردم روی پنجه ی پاهایم که رویشان بلند شوم و دستهایم را تا آنجا که جا دارند باز کنم، متوجه شدم: در این نصف روز، به اندازه ی این نصف سال که بایکوتم کرده اند، حرف زده …
اجناسِ لطیف حتی مرگ را هم لطیف روایت میکنند! طوریکه دلت آغوش شود برای استقبالِ مرگِ به لطافت روایت شدهی ضعیفهگان … لِتَسکنوا الیها!