امروز اولین جمعهی بعد از اولین انتخابات قرنِ اخیرست و انتظار از شرفخانلوئی که من باشم این است که انتخابات هفته پیش را به سیاقی که در امین آرا نوشتهام بنویسم که بماند. اما هنوز خستگیِ تنشهای برنامهریزی شدهی حضرات بنفش، حین و قبل و بعدِ انتخابات از تنم به در نشده و شرح آن …
سال ۸۶ نزدیکترین مواجههی من با کاندیداتوری برای انتخابات، اتفاق افتاد. سالی که یکی از دوستانم عزمِ “مجلسی آدم” شدن کرد و ماهها قبل از انتخابات همهمان شب به شب جمع میشدیم دورِ او تا کمکش کنیم برود به بهارستان و کار تا لحظات آخر خوب پیش رفت و یکی دو حرکت مانده به آخرِ …
کار که روی روال باشد، نه تلفنی برای خواهش و سفارش و من بمیرم و تو بمیری، زنگ میخورد و نه ارباب رجوعی قدم رنجه میکند به جُستن رئیس و بُردن عرض حال و گِله به جناب ایشان و نه لازم است نامه بزنی به اینجا و آنجا تا مگر کار راه بیفتد و گره …
تا بوده، اینطوری بوده که از دل کوه و کمر و یا از یکی از میلههای مرزی جنازهی تبعهی بیگانه پیدا شده و بچهها خبر را به گوش رضا عامر رساندهاند که «بیا خدا برایت رسانده» اما گاهی هم شده که خودش با پای خودش آمده و هر بار که یکهوئی و بیهوا و بیدعوت، …
خدایش لعنت سیاستِ سیاه دولِ روس و انگلیس را و باعثان و بانیان مرزبندیهای بین کشورهای نو و کهنهی پیرامون ایران در دویست ساله اخیر را که برادر را از برادر و خاکِ یکپارچه را از هم و نخ تسبیحِ بهم پیوستهی فرهنگِ کهنِ تمدن ایرانی را پاره کرد از هم. خدایش استخوانهای آن خبیثانِ …
پیرمرد را اول بار، سالها پیش در جلسهای انتخاباتی دیدم. در یکی از همان شبنشینیهائی که معمولا چند ماه مانده به انتخابات و بطور زیرزمینی و غیرعلنی، در منزل نامزدهای انتخابات برقرار میشود و مدعوین یا به دلیل قوم و خویش بودن و مال یک محله یا روستا بودن و یا به دلیل همحزب و …
موج اول و دوم و سوم و نمیدانم چندمِ کرونا را پشت سر گذاشتهایم. هفت هشت ماه از ورود این مهمانِ سرتقِ ضررکارِ ناخواندهی نامبارک گذشته است. ملت کمکم به زیستنِ با کرونا خو گرفتهاند. دیگر از شنیدنِ خبرِ ابتلای فلانی و بهمانی به کرونا، رنگ از رخسار کسی نمیپرد و کسی از ما با …
با منطق هیبتالله در اینکه معتقد بود «کار در آرامستان با کار در دیگر شعبات شهرداری فرق دارد و روح و روانِ آدم را دچار فرسایش میکند» موافق بودم. حرفش حرف درستی بود. کارِ اداری و استخدام در دوایر دولتی در ۹۹ درصدِ موارد، اینگونه است که اداره برای کارمندش محیطی آرام با هوائی مطبوع …
جلسه بعدیای که دورهم جمع شدیم برای برگزاری مجمع عمومی، تیرماه سال بعد بود. قبل از آن، اردیبهشت ماه که فصل برگزاری نمایشگاه کتاب است، یک سر رفته بودم تهران و پیش خودم گفته بودم حالا که تا اینجا آمدهام یک تُکِ پا بروم اتحادیه و خیر و خبری از دوستان بگیرم. راستش این است …
روزیکه برای سازمان در گوشهای از محوطه دراندشت مزار و در ضلعِ مشرِف به جادهی خوی – ارومیه، ساختمان نوئی ساختند که دفتر و دستک بخش اداری از ساختمان قدیمی کنار سالنهای تطهیر و سردخانه بُنکن شود و بیاید در جائی آبرومند! که سر و صدا و ناله و شیونِ صاحب مُردهها، گوشِ دوستان اداری …