رد عمیق نگاهت
خندههای دلفریبت
حرکت ملایم انگشتهائی که کشیده و صاف و ظریف بودند
آن تلخ گفتنت
آن غمزهی اَبروان و آن دلبری از شبروانِ مست و آن روی ماه مثال
آن قدمهای محکم که با تو برداشتم
آن راههای صعب و سخت که تو هموارشان کردی
آن طریقت رندی و بدمستی که تو آموختی
آن پنجرهی جهاننما که تو گشودی
آن راه نا تمام که تو آغازش بودی
آن قصهی بی فرجام که تو راویاش شدی
آن حال خوش که فقط از سایه سار تو بود
آن یاد که باد با خودش برد و دل شدگان را صلا نداد
همه
امروز فقط خاطرهاند و خاطر از یادشان مکدر.
و دل از مرورشان مکسّر
… یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش باران بیاوری؟
دیدگاهها
و دل از مرورشان مکسر
شد…