در انتظار بهار

الهی؛
تو را به جانِ جوانه‌های تازه از رنجِ جمودِ زمستان رها شده و در آستان شکفتن،
تو را به حقِ روحی که در کالبد زمین می‌دمی و زمین خاموش را به خروش می‌افکنی،
به حقِّ ساقه‌های در تکاپو برای شکوفاندن بهار
به حقِّ بهاری که در جانِ جهان خواهی آمیخت،
به حرمت برگِ سبزی که خواهی رویاند و قدرتی که خواهی نمایاند،
جان ما را
مهیای بهار کن و مردگی را از جان‌مان به در بر و مشتاق و منتظر شکوفه و رویش و جوانه‌مان کن… .
برحمتک یا ارحم الراحمین…

دیدگاه‌ها

  1. دانیال همت

    به رغم سر به هوا بودنم زمینگیرم
    به سر ،هوای تو را دارم از زمین سیرم
    دلم شبیه درخت آن چنان پر از مهر است،
    که سایه از سر هیزم شکن نمی گیرم
    که ام؟ مبارز سستی که در میانه جنگ،
    به دست دشمنم افتاده است شمشیرم
    به چاره سازی من اعتنا مکن ،من نیز
    یکی از آن همه بازیچه های تقدیرم
    بهار ، بی تو رسیده ست و من چو مشتی برف
    اگرچه فصل شکوفایی است ، می میرم
    سجاد سامانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.