“میدانم که آنروزها، اغلب با دوستهایش جیم میشد و به خواهرهای کوچکترش رشوه میداد تا تکالیفش را انجام بدهند.
مادر آنروزها چیز زیادی از سرنوشتش نمیدانست،
شاید اگر میدانست،
بیشتر فرار میکرد؛
به جائی دورتر از موزه…”
– – – –
سودای مادرم. ساندرا سینروس. کتابِ داستانِ همشهری. شمارهی آذر۹۱