روزی که در شبستان مسجد شجره، بیرون مدینه داشتم تقلا میکردم که تلبیه بر زبانم جاری شود و لبیک بگویم و مُحرم شوم و آن لحظات ملکوتی مثل تهی کردن قالب، سخت بودند و شیرین، دلم، تهِ تهِ دلم این امید سوسو میزد که این بار به عوض مردی برگزیده که خدا او را به …
اهل معنا گفتهاند که رزق حج را در شب قدر مینویسند. اما تقدیر انسان که جزئی از چرخه طبیعت است، لاجرم باید تدریجا محقق و پخته شود و لابد برای همین است که میگویند از فردای شبِ قدر برای درکِ شب قدرِ سال آینده برنامه بریزید. و حکما باید تنور داغ نگه داشته شود تا …
قبلتر گفته بودم که هتلِ سیزده طبقهای که در آن مستقریم و در المعابده است و نزدیک حرم، سه کاروان از اردبیل دارد و یک کاروان از ارومیه و یک کاروان که ما باشیم و از خوی. اردبیلیها اولین گروه بازگشتی به ایران بودند و باید بلافاصله و قبل از برقراری مجدد سرویس اتوبوسهای شهری …
حال خوش عرفات و مشعر را به همین زودی، بعون الله الحی الکریم خواهم نوشت و حالا که از مناسکِ خارج از مکه فارغ شدهایم، قصه را از بازگشت به حرم پی میگیرم. روز دوازدهم ذیالحجه، سومین روزیست که حاجیها باید در منا باشند. یعنی دقیقا تا اذان ظهر روز دوازدهم. و بعد از اذان، …
نظام خاصتری برای امنیت حج امسال تدارک دیده شده که لااقل من یکی قبلا نمونهاش را ندیده بودم. خودروهای فلاشر دار پلیس که ابتدای پلها و تونلهای مکه، بام تا شام کشیک میدهند، نیروهای پیاده در وجب به وجب محل آمد و شد زائران تا حتا یک قدمیِ حجرالاسود، راهبندهائی که سابق بر این ندیده …
مزاج غذائی هر کشوری مخصوص خود آن کشور و اقلیم است. مثلا ما آذربایجانیها، صبحانهمان را با پنیر طبیعی (اعم از کوزهای، لیقوان، شال و سبزیِ کوهی دار) و نان بربری و سنگک میخوریم. سائر مناطق ایران هم همینطورند. هر سال به جز آب و نوشابه، الباقی مواد غذائی را از ایران بار کشتی میکردیم …
شیرینترین لحظهی حج، آنجا اتفاق میافتد که در لباس یک دست سفید، وقتی ضربان قلبت بالا و بالاتر میرود، از دور منارههای مسجد پیدا میشود و تو قاطی همه، مثل همه، با همه، کنار همه، قاطیِ همه، بین عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد، کوتاه قد و بلند قد، مرد و زن، …
سختترین لحظهی سفر حج، آن ثانیهایست که در میقات و در ابتدای ورود به حرم، باید لبیک بگوئی و مُحرم شوی. تا قبل از آن، تا قبل ز آن لحظهی تاریخی، همهی مراودات روزانهات را داری و حرفها و جدلها و تفاخرها و تجاهلها را و وقتی که بناست وارد حریمِ حرمِ کعبه شوی، باید …
مدینه با همهی زرق و برقی که مثل وصلهی ناجور بهش چسبانیدهاند بوی خودش را دارد. همیشهی خدا همینطور بوده است. شهری در حصار تپههای کم قامت و سنگی و سیاه. درست عین همان روزی که سلمانِ هنوز مسلمان نشده، به اشتیاق اسلام و پیامآورش؛ محمد –صلی الله علیه و آله- نشانش را داشت و …
حسین، هم اسمِ من و جوانترین زائر کاروان است. همان که جای پدرش و به نیابت از او آمد و تا آخرین روز در تلاش بود که پزشک کاروان را مُجاب کند که برای پدرش جواز سفر صادر کند و نتوانست. تنومند و قد بلند و خوش سیما، از خوی که با اتوبوس راه افتادیم، …