امروز اولین جمعهی بعد از اولین انتخابات قرنِ اخیرست و انتظار از شرفخانلوئی که من باشم این است که انتخابات هفته پیش را به سیاقی که در امین آرا نوشتهام بنویسم که بماند. اما هنوز خستگیِ تنشهای برنامهریزی شدهی حضرات بنفش، حین و قبل و بعدِ انتخابات از تنم به در نشده و شرح آن …
یکی از همکارهامان قبلِ اینکه بیاید اینجا و همکار ما در سازمان آرامستان شود، راننده ماشین سنگین بوده. یه این جماعت در اصطلاح میگویند «شوفر بیابانی» و اصلش این است که این جماعت وجب به وجبِ شرق و غرب و شمال و جنوبِ ایران را با غربیلک و دنده و کلاج و ترمزِ ماشینشان متر …
کتاب برای کسی که آنرا نوشته در حکم اولاد است. و کسی که آنرا نوشته در حکم پدر. وقتی کتابی به دنیا میآید و نسخه اولش را میدهند دست کسی که آنرا نوشته، مثل آن است که طفلِ تازه به دنیا آمدهای را قنداق پیچ بگذارند در آغوش پدر و پدر محو تماشای مخلوقی شود …
آخرین سالی که برایت سالگرد گرفتیم و هنوز بگیر و ببندِ کرونائی، دنیا را چهار قفله نکرده بود، پیش اربابت، اربابم، اربابمان در کربلا بودم؛ ۲۲ فروردین سال ۹۸٫ همان سالی که عیدهای اولِ شعبان را پیش سیدالشهدا جشن گرفتیم و گوشی برده بودم داخل حرم تا هرقدر که دلم میخواهد از شوق و شکوه …
نوبت واکسن ما رسید. زودتر از الباقی اقشار جامعه. اولش فکر میکردم شاید همکاری خوبی که با دوستان معاونت بهداشت دانشکده علوم پزشکی خوی داشتیم در این سال کرونائیای که گذشت و منجر به صمیمیت بیشتر از قبل شد، در جلوتر افتادن نوبت مایهکوبی ما بیتاثیر نبوده اما بعدش که سند ملی تزریق واکسن منتشر …
روزهای منتهی به انقلاب است. شاهچیها چند خانه را شناسائی کردهاند که مال جوانهای انقلابی است و شبی نیست که با سنگ و چوب و چماق و تهدید و عربده، ترس را به جان زن و بچهی ساکن در آن خانهها نیاندازند. این سمت ماجرا که بچههای جوان و نوجوان انقلابیاند، نقشه ریختهاند برای انفجار …
علی روز ملی شدن صنعت نفت به دنیا آمد. روز ۲۹ اسفندِ سالِ ۹۵٫ لابد اگر تولدش شصت و چند سال زودتر اتفاق میافتاد و همزمان میشد با هیجانات اسفند سال ۲۹ خورشیدی که مردم قیام کرده بودند برای ملی کردن تولید و توزیع و فروش نفت، بهش میگفتند عَلی مِلّی! یا در محاورات ما …
سال ۸۶ نزدیکترین مواجههی من با کاندیداتوری برای انتخابات، اتفاق افتاد. سالی که یکی از دوستانم عزمِ “مجلسی آدم” شدن کرد و ماهها قبل از انتخابات همهمان شب به شب جمع میشدیم دورِ او تا کمکش کنیم برود به بهارستان و کار تا لحظات آخر خوب پیش رفت و یکی دو حرکت مانده به آخرِ …
کار که روی روال باشد، نه تلفنی برای خواهش و سفارش و من بمیرم و تو بمیری، زنگ میخورد و نه ارباب رجوعی قدم رنجه میکند به جُستن رئیس و بُردن عرض حال و گِله به جناب ایشان و نه لازم است نامه بزنی به اینجا و آنجا تا مگر کار راه بیفتد و گره …
کاهن معبد جینجا را که امیرکبیر به دی ماهی گذشت، پرده از چهرهاش برداشت را همین دیروز تمام کردم. برده بودمش سالن پائین سازمان و در فرصت مختصری که هر صبح تا وقت سرو صبحانه داریم، فال فال میخواندمش. امیرکبیر که نشری قدیمیست و به ادعایِ قریب به حقیقت، بزرگترین ناشر فارسی زبان، مدتیست که …