روایتی از حیاتِ جاوید علمدار لشکر ۳۱ عاشوراء شهیدِ سعید؛ آقا مَهدی باکری. رضواناللهعلیه دورترین و ماندگارترین تصویر از مهدی باکری برای من، یک دستخط است؛ زیبا. و نوشته شده با رواننویس قرمز رنگ که قابش گرفتهایم بالای طاقچهی خانه، کنارِ عکسِ پدر. متنی که مهدی باکری از طرف همرزمانِ بابا، امضایش کرده به اسمِ …
“من این روزها را همیشه دوست داشتهام. خاطرهای ندارم از آن روزها اما، همیشه سرودهایش، شنیدههایم و تصاویرش برایم خوشایند بودهاند. این روزها بر شما مبارک… . امیدوارم اصل اساسی این «واقعه» محقق گردد و ما در آن نقشی داشته باشیم.”
در بهار آزادی جای شهداء خالی
از صبح یک نفس راه آمده بود. حالا یک ساعت از اذان مغرب گذشته بود و ما داشتیم توی چادری که به قدر ما یازده نفر جا نداشت، جابهجا میشدیم که بخوابیم تا نیمهی شب بیدار شویم و باقی عمودها را برویم تا کربلا که سر و کلهاش پیدا شد… . – – – لباس …
“کربلا ما را در خیل کربلائیان بپذیر! ما میآئیم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانهی دیار قدس شویم… .”
سخت است آدم بیست سی میلیون نفر زائر داشته باشد و هوای تک به تکشان را داشته باشد و به تک به تکشان برسد و حتا اسم تک به تکشان را بداند و احوال همهشان دستش باشد. سخت که نه. غیر ممکن است. کار هر آدمی نیست هوای اینهمه میهمان را داشتن. این فقط از …
اولین قرآنش را با اولین دستمزدی که از پدرش گرفت خرید. با اجرت گرههائی که در جان تار و پود قالیهای کارگاه پدرش زده بود. جانش به جان قرآنش بند بود. از روی آن برای جلسات شبانهی قرائتی که دوست پدرش برگزار میکرد، تکلیف هر شبش را روان میکرد که توی خواندن تپق نزند. بعدها …
آفرین به مجلسی که از آغاز تا فرجام رسیدگیاش به برجام بیست دقیقه هم طول نکشید و با رآیی که داد لابد! بیست گرفت و عجبا از بهارستان نشینان که خاطرهی تلخ بیست و یکم مهر را دوباره در حافظهی تاریخی مردم زنده کردند و روز تصویب برجامشان با روز تصویب کاپیتولاسیون همروز شد… . …
به عشق و امید روزی که بیاید و یک دل سیر، لذت حج و رمی و حلق و وقوف و بیتوته را در امن و امان بچشیم؛ انگار که این آیه دوباره و از نو نازل شود: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّـهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُون»
گفت: من “ابراهیم” بتهای خودمام. تو هم “ابراهیم” بتهای خودت باش… .
