شیعه‌گی

سوم شعبان

#باز_نشر غروب مدینه بغایت کمال، زیباست. داخل صحن شده بودم که اذانِ اعلانِ نزدیکی وقت نماز گفته شد. درسرزمین حجاز، نیم ساعت سه ربع مانده به وقت شرعی نماز، اذانی می‌گویند که معروف است به اذانِ اعلان. یعنی که وقت نماز نزدیک است؛ یا ایها المومنون! بیرون مسجد، بین باب جبرییل و باب نسا جاگیر …

تحویل

تحویل سال هیچ خصوصیتی نسبت به ثانیه‌های دیگری که خیلی بی‌خیال و بی‌توجه از کنارشان رد می‌شویم ندارند. فکر می‌کنم حتا، شاید بوده‌اند لحظات و ثانیه‌هائی که موثرتر از لحظه‌ی آغاز بهارِ تقویمی برای هرکدام‌مان اتفاق افتاده و می‌افتند. و ما در لحظه‌ی تحویل، در غفلتی جمعی، از مهمی غافل و به ثانیه‌ای پرداخته‌ و …

سامره

اولش کسی نگفت که حداقل باید بیست ساعت بنشینید توی این مینی‌بوس درب و داغان. نگفت و نه شنید که پلیس لب مرز می‌گوید: “ما کو امنیه فی سامرّاء” نگفت جاده‌های منتهی به سامرا را با خاک‌ریز پوشش داده‌اند که جلوی تیر و ترکش را بگیرد… و نگفت ما به قصد زیارت اربعین آمده‌ایم و …

حسرت

اولش فکر می‌کردم مال ترکیب رنگ زیبای تصویر است که مردم مشتاقانه دنبال آدم می‌افتند تا عکس و متن روی کوله را بخوانند. این مردمی که می‌گویم را در شعاعی به وسعت ایرانیِ فارسی زبان مدنظر بگیرید تا عربِ عراقی و سوری و کویتی و اروپائیِ انگلیسی زیان. سوال‌های نفر اول و دوم و… دهم …

حسرت

ازدحام نفس‌گیر مرز را که رد کردیم، تا بچه‌ها تجدید وضو کنند و نماز ظهر و عصرشان را بخوانند، عکس‌های شهید را آویختیم از کوله‌ پشتی‌های بچه‌های گروه. چند تائی را هم که اضافه مانده بود را گذاشتم توی کوله‌ی خودم. یکی دو کیلومتر تا کراچ (گاراژ) عراقی‌ها راه داشتیم و عکس‌های خوش آب و …

دیدار به قیامت؛ زیر بیرق حسین بن علی

با دشداشه‌ی مشکیِ عربی‌ای که پوشیده بود، بیش‌تر به عراقی‌ها می‌ماند تا زائری از روستاهای اطراف لامرد در استان فارسِ ایران. با همه دم‌خور بود. جمله‌ی جالبی داشت. می‌گفت: شاید این اولین آخرین دیدار من و شما باشد. اما قیامت که برسد و محشر که برپا شود، همه‌مان دور علمی جمع می‌شویم که علم‌دارش عباسِ …

تبلیغ

شانزده ساعت پیاده رویِ یک سره، نای همه را بریده بود جز هادی. نشسته بود بیرون چادر و از خنکای اول شبِ بعد از نماز مغرب و عشاء پا دراز کرده بود که کسی از راه رسید و مُهرش را خواست که نماز بخواند. زائر تازه از راه رسیده نمازش را که تمام کرد، تقبل …

موسای مسیح

از صبح یک نفس راه آمده بود. حالا یک ساعت از اذان مغرب گذشته بود و ما داشتیم توی چادری که به قدر ما یازده نفر جا نداشت، جابه‌جا می‌شدیم که بخوابیم تا نیمه‌ی شب بیدار شویم و باقی عمودها را برویم تا کربلا که سر و کله‌اش پیدا شد… . – – – لباس …

کربلا ما را در خیل کربلائیان بپذیر…

سخت است آدم بیست سی میلیون نفر زائر داشته باشد و هوای تک به تک‌شان را داشته باشد و به تک به تک‌شان برسد و حتا اسم تک به تک‌شان را بداند و احوال همه‌شان دستش باشد. سخت که نه. غیر ممکن است. کار هر آدمی نیست هوای این‌همه میهمان را داشتن. این فقط از …