شیعه‌گی

شهیدان فاطمه

جنت که خود به نام شبستان فاطمه‌ست  سجاده‌ای به گوشه ایوان فاطمه‌ست  – فرمود مصطفی که فدایش شود پدر  روحی که هست در تنم از آنِ فاطمه‌ست  – وقتی که روح فاطمه در جسم احمد است  جان علی و آل علی، جان فاطمه‌ست – ما سربلند و سینه‌ستبر و سرآمدیم  این اقتدار ما ز شهیدان …

زیارت ظریف

ظریف را دیدم. سحری بعد از فریضه‌ی صبح در لابه‌لای متراکم جمعیتی که بامدادان به زیارت مولایشان امیرمومنان آمده بودند. با کت و شلوارِ گرانِ دیپلوماتی و پیراهنِ یک‌سفیدِ مارک‌دارش. دست گذاشته بود روی یکی از ستون‌های ضلع غربی ضریح و داشت عین ابر بهار اشک می‌ریخت؛ مرد همیشه نیش تا بناگوش بازِ دولتِ تدبیر …

آن عیش مدام

عِراق اربعین با عِراق روزها و ماه‌های دیگر زمین تا آسمان توفیر دارد. مردمش، کوچه و بازارش و حتا مسیر مستقیم نجف به کربلایش. درست که وصل بعد از مشقت و هجران دل‌چسب‌تر و خواستنی‌تر است اما، زیارت پائین پای ارباب و بوسه بر آستان ملائک پاس‌بان سیدالشهداء در سیف و شتاء و در گرما …

مینیاتور

راه‌پیمائیِ دی‌روز، نسخه‌ی کوچک و شبیهی بود به جمعِ میلیونی پیاده‌گانِ زائرِ اربعینِ سیدالشهدا و دی‌روز بعد یکی دو ماه، خاطره‌ی خوب صدای قدم‌های محکم و متراکم برایم زنده شد و برای همراهانی که راه‌پیمائی اربعین را نبودند توانستم شرح کوچکی از شوری که بود را تصویر کنم… .

کــــــــــــوچ

مرگ، ناگهانی‌ترین اتفاق عالم است و خبرش ناگهانی‌تر و حیرت‌بارتر. این‌که اول صبح، آفتاب نزده، بشنوی کسی که هم‌این دی‌روز داشت راست راست جلوی چشمت رژه می‌رفت، افتاده و مُرده و حالا نعشش زیر دستِ مرده شور دارد تغسیل و تکفین می‌شود، کمِ کمش ممکن‌ترین اتفاق زندگیت را در نظرت مجسم می‌کند و می‌فهماندت که …

جاء الحق

در عهد حکومت شیاطین بر کره‌ی خاکی و در زمانه‌ی از رونق افتادن سکه‌ی یاد خدا، مردی از خویش برآمد و کاری کرد کارستان. مردم را از دورترین نقطه‌ی آفریقا تا قلب فرانسه و آمریکا و شوروی به تأمل این معنا واداشت که می‌شود خدائی بود و حکومت کرد. مردی که عبای مشکی می‌پوشید و …

آدم‌های خوبِ شهر

خبر را یک‌هوئی به‌ش دادم؛ «پاسپورتت را زود برسانش به‌م تا کارهای ثبت نام و ویزایش را ردیف کنیم. سر برج ان‌شاءالله عازمی.» بی‌مقدمه و بی‌آنکه ذهنش آماده‌ی شنیدن هم‌چه خبری باشد. طول کشید تا بگیرد چه می‌گویم و اشکش جاری شود. روی لایه‌ی اشکی که چشم‌هایش را پوشانده بود، شنید که یک بنده‌ی خدائی، …