سابق بر این، قرار امام رضا و من قهوه ای بود. یعنی هرباری که می رفتم مشهد، یک سر می رفتم فروشگاه مواد غذائی آستان قدس – همانی که کنار باب الجواد افتتاح شده – و یک بسته ی صد تائی ِ قهوه ی آماده می خریدم و آن صدتا تمام شده و نشده، دوباره …
و فرمود: زندگی نگریستن در چشم کودک یتیمی است که از پس پرده شوق به انسان می نگرد…
ما افتخار می کنیم که جز برای ««رضـــا»»ی خدا کاری نمی کنیم!
بیعت ها فرق میکند! در کوفه دست میدهند در کربلا… دست میدهند… … همین…! (حسین متولیان)
امروز در برزخی از دلتنگی و رجاء، فقط آیه خوانده ام؛ «وَلا تَحسَبَّنَ الذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا. بَل آَحیاٌ عِندَ رَبِهِّم یُرزَقوُن …» این یکی دو سه روزه، هر بار که پیچ رادیوی ماشین را باز کرده ام و از پدر گفته اند،باز آن زخم کهنه سر باز می کند. چرا نیستی تو؟ …
ما سینه به تیغ ها سپر کردیم وان یک دو سه شام را سحر کردیم تا باز چگونه شام آخر را ؟! اینبار بقول حضرتشان قرار نیست صلح امام حسن پیش بیاید! دعا کنید خبری نشود! دعا کنید خبری نشود! دعا کنید خبری نشود! که اگر خبری شد، ما را باکی از تکرار واقعه ی …
گفته بود که شما تاب عدالت مرا ندارید. گفته بود که در حکومت من جائی برای زر اندوزان و کیسه دوختگان نیست. گفته بود که ذوالفقار عدالت من بی نیام است و چون فرود آید، جز با جان بر نمی خیزد. گفته بود که از آتش عدالتم حتی دست برادر هم بی نصیب نمی ماند! …
پس بگذارید، بگذارید سرسپردگی به خداوند لباس درونتان باشد نه نمایش بیرون. در پنهان ترین لایه های روحتان باشد، نه آواز آشکار لبهایتان. بگذارید سرسپردگی به خداوند در میان استخوان دنده هایتان باشد…. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۸
خدا بیامرزدشون. هم آقای بَهجت رو و هم مرحوم پدربزرگ مارو که فامیلیش، جزء مفاخر مذهبی اش به حساب می اومد و با غرور تمام، سینه جلو می داد که: میگن یکی از مجتهدین قم، فامیلیش بهجتیه!
آی یوسف خوش نام ما که خوش خوشانت می شود وقتی که خوش می روی بر بام ما! هی راه به راه به خواب و خیالم می آئی که چه؟ دم به ساعت آن دروازه ی بزرگ بهشت را نشانم می دهی که چه؟ اصلا چرا هربار که من می خواهم تو را یادم برود، …