شیعه‌گی

روز پدر های ستاره نشین

امروز در برزخی از دلتنگی و رجاء، فقط آیه خوانده ام؛ «وَلا تَحسَبَّنَ الذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا. بَل آَحیاٌ عِندَ رَبِهِّم یُرزَقوُن …» این یکی دو سه روزه، هر بار که پیچ رادیوی ماشین را باز کرده ام و از پدر گفته اند،‌باز آن زخم کهنه سر باز می کند. چرا نیستی تو؟ …

هیچ سازشی در کار نیست!

ما سینه به تیغ ها سپر کردیم وان یک دو سه شام را سحر کردیم تا باز چگونه شام آخر را ؟! اینبار بقول حضرتشان قرار نیست صلح امام حسن پیش بیاید! دعا کنید خبری نشود! دعا کنید خبری نشود! دعا کنید خبری نشود! که اگر خبری شد، ما را باکی از تکرار واقعه ی …

عدالت ؛ شهادتت مبارک!

گفته بود که شما تاب عدالت مرا ندارید. گفته بود که در حکومت من جائی برای زر اندوزان و کیسه دوختگان نیست. گفته بود که ذوالفقار عدالت من بی نیام است و چون فرود آید، جز با جان بر نمی خیزد. گفته بود که از آتش عدالتم حتی دست برادر هم بی نصیب نمی ماند! …

بگذارید

پس بگذارید، بگذارید سرسپردگی به خداوند لباس درونتان باشد نه نمایش بیرون. در پنهان ترین لایه های روحتان باشد، نه آواز آشکار لبهایتان. بگذارید سرسپردگی به خداوند در میان استخوان دنده هایتان باشد…. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۸

از شمار چشم ها یک تن کم …

خدا بیامرزدشون. هم آقای بَهجت رو و هم مرحوم پدربزرگ مارو که فامیلیش، جزء مفاخر مذهبی اش به حساب می اومد و با غرور تمام، سینه جلو می داد که: میگن یکی از مجتهدین قم، فامیلیش بهجتیه!

خواب شیرین است چون تو را بنمایاند …

آی یوسف خوش نام ما که خوش خوشانت می شود وقتی که خوش می روی بر بام ما! هی راه به راه به خواب و خیالم می آئی که چه؟ دم به ساعت آن دروازه ی بزرگ بهشت را نشانم می دهی که چه؟ اصلا چرا هربار که من می خواهم تو را یادم برود، …

اسمش روشه

با امام رضا یه حس صمیمانه ی غریب دارم. انگار که امام با اون عظمتش، یکی از اون چند تا دوستیه که خیلی بهم نزدیکن و من خیلی دوستشون دارم. یه جور حس نزدیکیِ شیرین و خواستنی که فقط مخصوص و مختص امام رضاست. بقول شهید مطهری که میگه هر کسی یه کلید واژه ی …

به خانه بر می گردیم.

هزار و سیصد و شصت و نه سال از افشای سِر، بر بالای نِی گذشته است. از هزار و سیصد و شصت و نه سال پیش تا الان، سر مبارک امام بر بالا بلندای نِی، مثال آن مصباح هدایت و فانوس ِ « راه » نمای کشتی بلا زده ی جان ها و جهان هاست …

سر را هم نمی شود بالا گرفت!

نوشته بود: پای نامه صد و چهل هزار امضا بود. نوشته بودند:« بشتاب، ما چشم به راه تو هستیم.». نوشته بودند:« ما با تو هستیم و صد هزار شمشیر با ماست». نوشته بودند:« برای آمدنت آماده ایم و دیگر با والیان شهر نماز نمی خوانیم». نوشته بودند:« میوه ها رسیده و باغها سبز شده. منتظرت …